ما سه چیز را در کودکی جا گذاشته ایم...
۱- شادمانی بی دلیل...
۲-دوست داشتن بی دریغ...
۳-کنجکاوی بی انتها..
اگر امروز دلگیرم .....
اگر امروز نالانم ....
سزایم این نبود عاشق ....
مرا در رنج و غم اکنون رها کردن ..
.
. برای دل خوشی اکنون پیام عشق را خواندن .
به زیر لب کمی نجوای دل گفتن..
سزایم این نبود عاشق ..
سزایم این نبود عاشق ..
کاش یادت نرود ...
روی آن نقطه پر رنگ بزرگ ..
بین بی باوری آدم ها ...
یک نفر می خواهد...
با تو تنها باشد...
نکند کنج هیاهو بروم از یادت...
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ...
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ...
درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی ...
گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...
در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی...
در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی..
.
.
.
اینگونه شاید احساسم نمیرد
کیه که از یه دل شکسته خبر داشته باشه ؟ ...
کیه که همه چیزو با ترازوی شک خودش می سنجه ؟...
کیه که همش دلا رو می شکنه تا دنیا رو آه برداره ؟....
کیه که با ندونم کاریاش اعتماد و میشکنه؟....
کیه.....
کیه...
.
.
آره من می دونم اون کیه ...
اونی که معنی عشق و غلط فهمیده ..
اونی که با هوس های زود گذرش عشق و به بازی گرفته ...
اونی که خاطرات قشنگ و با همه خوبیاش دفن می کنه ...
اونی که باعث میشه قلب بشکنه ...
نمی گم اسمش چیه .
.
.
خودش فهمید ...
امیدوارم دیگه با کسی این کارو نکنه..
امیدوارم
چرا درست وقتی که به یکی اعتماد پیدا می کنی او شروع می کنه به دروغ گفتن؟
چرا وقتی همه احساسات پاکت رو به پای یکی می ریزی اون تو زرد از آب در میاد؟
چرا ؟
چرا؟
.
.
واقعا چرا ؟
مگه درستی و پاک چه عیبی داره که همه دروغ میگن؟
.
.
خداااااااااا.
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاوریدو در آغوش بگیرید
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی را که یک نفر بفهمد
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد
دنیا را ببین ...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچه هم نیستیم
شاید به روی خودمون نیاریم
ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوست که :
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
و هنوزم تو عالم بچگی بودیم
همون دوران بچگی هایی که پر از عشق بود و شور و نشاط و سرزندگی ...
آی غریبه امروز خیلی دلم گرفته ....
زیر این صدای بارون دیگه حالم دست خودم نیست...
یاد همه دلتنگیام قلبمو محکم فشار می ده ...
نمی دونم چه گناهی کردم که باید این بلا ها به سرم بیاد .
.
.
.
امروز می فهمم که این دنیا چقدر کوچیک و بی مقداره...
وقتی می بینم اونایی رو که میشناسم یکی یکی دارن از بی وفاییهای این دنیا می نالند.
.
.
هر کدوم به طریقی داغدار عزیزی می شن .....
.
.
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمده ام از شب تنگ!
دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس.
وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ.
دیرگاهی ست که من در دل این شام سیاه،
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشم به راه،
همه چشم و همه گوش:
مست آن بانگ دل آویز که می آید نرم،
محو آن اختر شب تاب که می سوزد گرم،
مات این پرده شبگیر که می بازد رنگ ...
آری این پنجره بگشای که صبح
می درخشد پس این پرده تار،
می رسد از دل خونین سحر بانگ خروس،
وز رخ آینه ام می سترد زنگ فسوس،
بوسه مهر که در چشم من افشانده شرار،
خنده روز که با اشک من آمیخته رنگ .
با تو ، هیچوقت دوست نمیشم ! فراموشم کن.
میبرندم مال را
میخورندم خون پاک.
پای هر دیوار
نشانی مانده از خاکستر دیروز ...
آوار شدی ای طلاوت دروغین عشق
بر انبوه بیشمار کتابهای سوخته شده
در معبد بی زائر پندارم.
این دستهای توست
که از عشق محرومند.
وگرنه هنوز
باور تو در کودکی من گریه دار میزند
هر صبح با صدای اذان.
من
از تو یاد گرفتم
گریز را به خدا
از ترس تو.
نامرد ،
بردی ،
گفتم شکر...
زدی به قصد کُشت ،
گفتم چرا ؟
تو از کدام ناپرهیز دامنی که قساوت گناه خویش را
در سینه ای که شکسته جستجو میکنی؟
.
.
تو رو خدا بعضیا رو ببین ...
چه رویی دارن که بعد کلی گند کاری و سوتی دادن ....
تازه خشکی بالا نمیارن و به بقیه تهمت می زنن....
.
.
.
بابا .. عاشقی راه و رسم داره ..
کار هر دست و صورت نشسته ای نیست که .....
...
از خواب پا نشده ادعای عاشقی نکن ...
.
.
متاسفم برای خودم..
متاسفم برای احساسم ...
متاسفم برای همه وقتایی که هدر دادم...
.
.
یکی داشت و یکی نداشت
اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من !
یکی خواست و یکی نخواست
اونی که خواست تو بودی و اونیکه بی تو بودن رو نخواست من!
یکی آورد و یکی نمیاورد
اونی که اورد تو بودی و اونی که به جز تو به هیچکس ایمان نمیاورد من!
یکی موند و یکی نموند
اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من!
یکی رفت و یکی نرفت
اونی که رفت تو بودی و اونی که بخاطر تو ؛ تو قلب هیچکی نرفت من!
وقتی نیاز به عشق داری عاشق مشو بلکه زمانی عاشق شو که تمام وجودت سرشار از عشق هست و می خوای آنرا با کسی تقسیم کنی
ای همنفس ! با من بمان امشب هوای گریه دارم
این لحظه های غربت و غم را برای گریه دارم
دارم غمی پنهان گداز و ، مردم چشمم گواه است
در برق این آیینه ی روشن صفای گریه دارم
من بی بهارم ، قاصد پاییز توفانزای تلخم
من ابر باران خیز غمگینم ، هوای گریه دارم
با یاد گلهایی که از این باغ توفان دیده رفتند
چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم
دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی
اما نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم
تا کی نگریم ؟ پنجه بیداد خاموشی مرا کشت
امشب در این خلوت امید های های گریه دارم
زین کلبه غمگین مرو تا سر به دامانت گذارم
در کنج این غربتکده ماتم سرای گریه دارم
بر شانه ات سر می نهم تا با فراق دل بگریم
با این همه اندوه خود، شادم که جای گریه دارم!
من در این کلبه خوشم ، تو در آن اوج که هستی خوش باش .
من به عشق تو خوشم تو به عشق هر که هستی خوش باش
اگه دوستای خوبم نبودند نمی دونم چی میشد....
اگه رسم عاشقی همینه .... باشه منم یاد می گیرم....
اگه دوستی همینه .... باشه من یاد می گیرم...
اگه رفاقت و معرفت همینه باشه من یاد میگیرم...
.
.
.
.
بی معرفت یادش باشه ...
حتما باید خوبیاتو جبران کنم..
.
.
نمی تونم بنویسم کسی میدونه چرا ؟؟
کلی دلم تنگه واسه اون روزایی که توی چشما اعتماد و
توی صداها صداقت موج میزد
واسه اون روزا که همه همدیگر و از ته دل دوست داشتن
چرا دیگه کسی از محبت و یک رنگی چیزی نمینویسه ؟؟
چرا با هم بودنمون و با غرور و تکبر سپری می کنیم ؟؟؟
چرا همش دنبال یه نقطه ضعف از همدیگییم که به محض پیدا کردن فرصت جارش بزنیم
و به گوش دشمنا برسونیم ؟؟
دشمن ؟؟
اصلا چرا باید وجود داشته باشه ؟؟
کاش قبل از اینکه ابروهامون و تو هم گره بزنیم و رنگ مهربونی و ازچشامون بگیریم
از خودمون بپرسیم که مگه کی هستی ؟؟ چه کاره ای ؟؟ آخه چرا ؟؟؟
چرا باید اینقدر باهم غریبه باشیم در صورتی که بهم نیاز داریم ..
تنها فرقه بین رابطه دوست و آشنا و فامیل با غریبه اینه که رو غریبه ها بیشتر میتونیم حساب
کنیم ...
حتی تجدید دیدارها هم برای ریا و خودستایی شده ...
حالا بیاد بگید داریم زندگی میکنیم ... این طوری ؟؟؟
چهار شمع به آهستگی میسوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید. شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد
من باور دارم که به زودی میمیرم.......
سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم.........
سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار دادهاند و اهمیت مرا درک نمیکنند، آنها حتی فراموش کردهاند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند ..............
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شدهاید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید .........
سپس شروع به گریستن کرد........... پــــــــس... شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما میتوانیم بقیه شمعها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.
با چشمانی که از اشک و شوق میدرخشید ..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمعها را روشن کرد.
کاش چوپان درغگو می دانست نمی تواند عاشق شود ....
کاش عاشق می دانست نباید دروغ بگوید....
کاش دروغگو می دانست باید برود...
.
.
.
یادت باشه قول دادی ...
یادت باشه عهد بستی ...
یادت باشه به هم چی گفتیم ...
.
.
یادت بمونه می خوایم چی باشیم..
یادت بمونه می خوایم دنیا رو فتح کنیم ..
یادت بمونه می خوایم روی دنیا رو کم کنیم ...
.
.
یادم نمیره چی گفتی ...
یادم می مونه چی گفتم..
یادم می مونه که با ناز نگاهت باید به خورشید سفر کنم..
یادم می مونه باید به هم برسیم..
توی چشمای عاشقم گل شقایق بچینی
اگه برم شاید دیگه اسب مرادو پی کنی
فصل بهارو یک باره با زندگیم پی کنی
اگه برم شاید دیگه نخوای که من رو ببینی
کاش می فهمیدی چرا بهت می گم نه ....
کاش می فهمیدی چرا اینقد بهت گیر میدم...
کاش می فهمیدی چرا باهات دعوا میکنم ...
.
.
کاش می دونستی چقدر دوست دارم ...
کاش می دونستی چقدر از ته دل می خوامت ...
کاش می دونستی چقدر می خوام پیشت باشم ...
کاش می دونستی .
کاش ...
.
.
کاش عاشقم نبودی ...
می تونستم رهات کنم ...
.
کاش عاشقت نبودم ..
می تونستی رهام کنی..
.
.
عشق من ...
تو برا من رفتی و من برا تو ...
هر دو از هم بریدم و با دلامون لج کردیم...
.
.
من برا تو بر می گردم و تو برا من ...
قول بده ...
قول بده ...
.
.
دیگه بیت رفتن کوک نکنی ...
یک نصیحت:مواظب خودت باش!
یک خواهش: اصلاً عوض نشو!
یک آرزو: فراموشم نکن!
یک دروغ: تورو دوست ندارم!!،
یک حقیقت: دلم برات تنگ شده
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنیست تمامی ِ ماجرا
والله!ز دور آدم،تا روز رستخیز
کوته نگشت وهم نشود این درازنا
گر در عسل نشینی،تلخت کنند زود
و ربا وفا تو جفت شوی،گردد آن جفا
خاموش باش و راه رو ؛واین یقین بدان
سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا
نمیدونم چی شده با خودت چه فکر می کنی که هر وقت دلت خواست میای
هروقت دلتو زدم منو ترک می کنی
من دیگه رسم منت کشی بلد نیستم
روزی که ناز کردی باید می فهمیدی
روزی که ادا در آوردی باید فکر می کردی
روز که غرورمو خورد کردی باید به امروزت فکر می کردی
اشکامو یادت رفته ؟...
گریه هامو فراموش کردی؟....
آره ...
یکم یادت بیار ...
حالا نوبت توئه.
باید طعمش رو بچشی تا قدر منو بدونی
.
.
کاش وقتیکه به من پشت کردی یادت از گریه من می افتاد .
کاش وقتیکه برام ناز کردی یادت از شکستن دل هم بود .
کاش وقتیکه مرا رنجاندی یادت از رنجش امروزت بود.
کاش وقتیکه که مرا رد کردی یادت از گریه امروزت بود.
کاش
.
.
.
افسوس
که امروز نمی بخشم من....
یادت نرود هرگز...
.
.
ستمی را که تو بر من کردی