از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

کتک از ناظم

یادمه کلاس اول دبستان بودم سال ۶۰ هنوز اولای جنگ بود و خیلی اوضاع درس و مدرسه هم جفت و جور نبود. این که می گم یعنی  معلما درست و حسابی  سر کلاسا نبودن و خیلی هم سواد درست حسابی نداشتن . تز همه بد تر ناظمای اون دوره بود  . خدا اون روزو نیاره که کسی گیر اونا میو فتاد  . 

وایلابود..... 

یادمه تو یکی از روزای خدا که رفتم مدرسه  یکی از بچه ها مقدار زیادی پول با خودش آورده بود که اون مو قع می شد خیلی چیزا باهاش خرید . الان که فکر میکنم  میبینم حدود ۱۰ پانزده تومانی بود.  

بله دوستان اون موقع ها  برا خودش خیلی پول بود آخه وقتی با یه تومن می تونستی سه چهار  تا نون  عراقی بخری  فکر کنم می تونید قیاس کنید به پول الان می شه چقد. 

خلاصه ... هیچ وقت یادم نمیره وقتی زنگ تفریح شد اومد و به بچه ها پول داد تا همه برا خودشون کیک و نوشابه و ازین جور چیزا بخرن . خلاصه که بچه ها هم نامردی نکردن  همه  شکمی از عزا در آوردن . اون نامرد نا لوطی فکر کنم یه دو تومنی هم  به من داد. ازونجا که من همش تو فاز مثبت می زدم و به فکر خوراکی و اینا خیلی نبودم برا خودم مداد و تراش و این جور چیزا گرفتم  . سرتونو چی بدرد بیارم . اون روز گذشت ... 

فردا صبح که رفتم مدرسه هنوز خواب از چشام نپریده بود که با سیلی محکمی که خورد تو گوشم  برق از چشام پرید . 

آقای ناظم که امیدوارم الان هر جا هست خدا نگهدارش باشه همچین زد تو گوشم که همین جور گیج شدم و سرم خورد به دیوار. خداییش الان که فکر میکنم الان اگه یکی  با بچه ام این جوری رفتار کنه و بزنه تو گوشش فکر نکنم زنده بمونه.  

با توپ و تشر بهم گفت .... این جاشو صدای بوق بذارید ..... برو  به بابات بگو بیاد مدرسه . 

منم که از ترس کم مونده بود خودمو خیس کنم بدوبدو رفتم خونه . در حالی که اشک تو چشام بود  به مادرم گفتم  بیا بریم مدرسه . حالا مامان طفلی نگران که چی شده و هی می پرسید کی زدت و چرا صورتت کبوده منو می برد سمت  مدرسه . 

منم که ازون ناظم بدم میومد و رفتارش با بچه واقعا افتضاح بود( و اینو هم یواشکی بگم  گوش راستش نمی دونم چرا ولی یکم لاله گوشش کنده شده بود بهش می گفتیم گوش بریده )می گفتم  ناظم زده فلانی نه اون گوش بریدهه .  

مامانم نمی دونست چی بگه  از طرفی ناراحت بود و نمی دونست من چه کار کردم که اینجوری خورده تو گوشم . از طرفی از اسم گوش بریده خندش گرفته بود و خلاصه .. اوضاعی بود. 

رسیدیم به مدرسه رفتیم دم دفتر که دیدیم اوه ه ه ه ه همه بچه ها یی که دیروز حال کردن و سور چرونی داشتند  با مامان یا بابا هاشون اونجان. وقتی  همه پیگیر شدند که چی شده فهمیدیم این تخم جن  پولا رو از تو کیف مامان و باباش کش رفته و  اومدی تو مدرسه و بقیه ماجرا ... 

بعدشم به مامان و باباش گفته که پول رو بچه ها به زور ازش گرفتن و خرج کردن . ناظمم نه گذاشته و نه برداشته  یکی یه دونه چک به همه زده و کلی آدمو توبیخ کرده . 

این یادگاری ماندگار برام موند تا یاد بگیرم که هیچ وقت هیچ پولی رو ا زکسی بدون دلیل قبول نکنم . خداییش الان که فکر میکنم درسته هنوز جای چک و رفتار وحشیانه اون زمان که با بچه ها درست مثل گوسفند رفتار می کردند  رو احساس می کنم ولی این اصل و هم فراموش نمی کنم که تربیت لازمه برای همه. 

حالا اون موقع ها همین جوری اقتضا می کرد و تازه پدر و مادر ها به خاطر این اقدام شجاعانه ناظم که بچه هاشونو به خاطر دزدی یا هرچی کتک زده تمجید هم کردند. 

الان اگه یکی به بچه خودم بگه بالا چشت ابرو بهم بر می خوره ... فکر میکنی اکثر مشکلاتی که برا جوونا پیش میاد به خاطر چیه ؟ 

به نظر من اگه تربیت پدر و مادر تاثیر داشته باشه و بچه رو آگاه کنه (راجع به روشش بحث ندارم)‌ هیچ وقت جوون ها به منجلاب نمی افتند.

خیانت

اگر کسی یه بار به تو خیانت کرد  

این اشتباه اوست  

 

اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد  

این اشتباه توست  

 

دالای لاما

به عنوان یک دختر ایرانی می نگارم

به عنوان یک دختر ایرانی می نگارم
هم میهن عزیز , سه ساله که مشغول بکارم در بازار تهران. بازاری که کارکناش که اکثرا مرد هم هستند از 8-9 صبح تا 6-7 شب مشغول کار هستند. همین محیط مردونه و دوری ازجنس مخالف , باعث شده تا به محض ورود یک خانوم آب از دهن و ... همشون راه بیفته , شاید باور نکنید اما کسایی که کم و بیش سمت لاله زار و  توپ خونه اومده باشند به عینه دیدن که سوسک ماده هم باید با احتیاط از این خیابانها عبور کند. وقتی جنس مخالفی نیست , ما طرز برخورد باهاش رو از کجا باید بیاموزیم؟
صحبت شما در مورد دانشگاه کاملا درسته , اما هیچ به این فکر کردید که دانشگاه برای بسیاری از دانشجوها اولین جایی هست که با جنس مخالف در ارتباط هستند؟ و اینجاست که اون عقده ی نهفته بیدار میشه و همه چی به گند کشیده میشه
حال شما این فرض رو داشته باشید که اولین تجربه ی هم صحبتی بشه بعد از ازدواج , به عقیده ی شما این ازدواج موفقی می تونه باشه؟ خواهش میکنم حرفی از قدیم نزنید. چرا که الان هیچ تشابهی با قدیم و گذشته نداره
دوست عزیز فکر کردی چرا خیانت انقدر زیاد شده؟ چرا بد بینی ها انقدر زیاد شده؟ از فرهنگ غرب و شرق دفاع نمیکنم اما دوستان زیادی دارم در کانادا و کالیفرنیا. به درخواست یکی از دوستانم در کانادا در خصوص تحقیق در مورد عوامل خیانت , کمکش کردم تا این تحقیق تا حدی بین المللی بشه و در سطح تهران هم برگزارش کردم. نتیجه باور کردنی نبود. بزرگترین دلیل کانادا عدم رضایت از وضع زندگی بود که افراد به گرفتن معشوقه روی میآورند اما در ایران , 98% نارضایتی جنسییییییییییییییی! واقعا وحشتناکه
اون تستی که جنابعالی ازش صحبت کردید باعث میشه طرف شریکی پیدا کنه که میتونه مطمئن باشه از لحاظ جنسی که اولین و مهمترین رکن ازدواجه میتونه تامین بشه
یکم دیوارای قفسی که دور روانمون بستیمو تحت فشار بزاریم و بزرگش کنیم , نمیگم از بین ببریمش که برای خیلی ها غیر ممکنه
ما دچار فقر فرهنگی هستیم , بدون تعصب قبول کنیم و در جهت بهبودش کوشش کنیم. بیاید از خودمون شروع کنیم
متن زیر تقدیم به همتون

 بسیار دور از هم قد کشیده‌ایم . هر یک بر فراز صخره‌ای بلند و دره‌ای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد
جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوشش‌های متفاوت
 مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله‌ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسه‌ی دخترانه و تو را پسرانه 
 دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیف‌های دور از هم . نیمکت‌های خانم‌ها و آقایان. با درها و راهروها و ورودی‌ها و خروجی‌های خواهران و برادران 
 جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله‌ها و در حرم و امامزاده با نرده‌ها و در دریا و ساحل با پارچه‌های برزنتی
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی‌ای برای من؛ و من شدم عقده‌ی جنسی سرکوب شده‌ای برای تو
تا هر جا که دیگر  نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و بیماری و عقده‌های جنسی، من در پی یک نگاه و توجه و متلک از تو باشم ... و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی‌ات کند و نگاه حریص‌ات مانتو ام را بدرد
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده‌ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده‌ی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم
 بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاه‌مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه‌های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی و من  باید تقاص همه‌ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره‌ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می‌شود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار می‌گردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم 
 اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور
  بهتان بر نخورد...
ـ
 آخر سالیان سال است که در همه جای دنیا، فقط مستراح‌ها را زنانه و مردانه کرده‌اند 

گدایی عشق

عشق خواستنی نیست

عشق زورکی نیست

عشق و نباید گدایی کرد

عشق دادنیه...

عشق گرفتنیه ...

عشق رو می شه با همه وجود لمسش کرد

عشقو میشه تو تک تک سلولها بوجود آورد و حسش کرد

بدم میاد ازونایی که به دنبال گدایی عشقن

بدم ازونایی که عشقو دریغ میکنن

بدم میاد ازونایی که پاکی عشق و به لجن می کشن

. بدم میاد از هر چی عشق الکی و آبدوغ خیاریه

.

.

خودتو ارزون نفروش

ارزش احساستو کم ندون

بذار با پاکی خودش قلیان کنه

مطمئن باش کسی میاد سراغش که ارزش عشق و فهمیده

اونی که با یه تماس و یه نگاه عاشق می شه با یه تماس و یه نگاه دیگه می ره سراغ دیگری

عشقی می مونه که تو وجودت رخنه کرده باشه

آنچه از دل براید بر دل نشیند

میخواهی بروی؟

میخواهی بروی؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نکن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میکشد

طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو.....

صندلی داغ

نمی دونم تا حالا شده روی یه صندلی داغ نشسته باشین یا نه ؟ منظورم از صندلی داغ  برنامه صندلی داغ نیست ها  صندلی داغی که بوسیله کسی داغ  شده باشه . برا من که بارها و بارها اتفاق افتاده  مجبور باشم جایی بشینم  که قبلا توسط یکی دیگه اشغال شده بوده و هنوز گرمه .  یادمه یه جایی خوندم  که نشستن روی صندلی که قبلا یه خانوم نشسته و گرمه  توسط آقا  جایز نیست . حالا سر اون بحث نداریم  ولی اون حسی که برا خود من اتفاق می افته خیلی عجیبه . من از نشستن  همچین جایی اصلا خوشم نمیاد مخصوصا اگه هوا هم گرم باشه . خیلی پیش اومده تو اتوبوس ، مترو ، تاکسی و .. که آدم بشینه جای یکی دیگه  (به اجبار)  وخوب اون حسه منتقل بشه  ، اون چیزی که برای من یکم  حسش عجیب تره نشستن  روی صندلی  بعضی همکاراست که خانومن، هر وقت  اجبارا مثلا برا  رفع اشکال سیستم اونا در اون لحظه خاص  روی صندلیشون می شینم  خجالت می کشم . نمی دونم چرا ولی حس می کنم  یه اتفاقی افتاده . من که خانوم نیستم ولی نمی دونم تو خانوما هم همچین حسی هست که اگه جای یه آقا بشینن  یه جوری بشن .

دوست دارم  اگه کسی نظری داره بگه  تا بقیه هم  بفهمن

ترکم کن

 من عاشقانه دوستت دارم و تو عاقلانه ترکم می کنی

غرور تو از حماقت من هم احمقانه تراست

بازی ما و باز اینا

دیروز که تعطیل بود تو خونه نشسته بودم استراحت می کردم . طبق معمول دخترمم می خواست بشینه پای سیستمش و بازی کنه آخه نکه تابستونه  دیگه کاری هم نداره و بیشتر  وقتشو پای سیستم می گذرونه ... 

 می  دونم اشتباهه  !!شما هیچی نگید لطفا ! چاره ای ندارم بخدا . این کلاسای کوفتی هم که میذارن  اینقد شهریه هاش گرونه که سر به فلک گذاشته و بعضیاشم بابت هیچی پول الکی می گیرن  مثلا همین کلاس زبان که می خواستن برن گفتن  ۱۵ جلسه  اونم هفته دو روزهر روز  یک ساعت  َ حالا شهریه  چقدر ... قیمت خون باباش .... منم به خانوم گفتم  بابا خودت همین چیزایی که می خوان تو این کلاس در اول راه بهش بگن تو خونه کار کن ... اتفاقا  بد هم نشد  الان خیلی بهتر شده یه چیزایی یاد گرفته و جمله هم میگه .....بگذریم . 

یه سی دی  جدیدبازی از پسر عموش گرفته بود  که می خواستیم نصب کنیم تا بازی جدید  داشته باشه .... از شانس بد اینقد گرافیکش بالا بود و قر و ناز داشت که فقط  ۸ گیگ فضا می خواست و ۲ گیگ رم  و نتونستیم امکاناتاشو  تو سیستم خونه فراهم کنیم ... این شد که فکر کردم و بهش گفتم : ببین بابا جون ما تو بچگی مون ازین بازی ها که نداشتیم  همش پای سیستم بشینیم  و بازی کنیم . بیشتر وقتمون تو کوچه ها می گذشت و اولا گرگم به هوا و قایم باشک و  الک و دولک و ارده بازی (‌هل دادن چرخ از دوچرخه تا کامیون بوسیله یک چوب )‌و قرقره بازی - تشتک -هفت سنگ و .... هزار جور بازی دیگه همگی توش تحرک داشت و بعد ها هم که بزرگ شدیم فوتبال و والیبال و ... الانم که تو تو خونه ای  و دایم پای سیستمی  خوب چشات خسته میشه و رو اعصابت فشار میاد بیا به یاد اون موقع ها  با هم یه بازی بکنیم .. خلاصه دخترم با اشتیاق قبول کرد و گفت چی بازی ؟  

خوب فکر کنید حالا من یه چیزی گفته بودم و  نمی شد بزنم زیرش آخه چه بازی می شه تو آپارتمان کرد که صدای کسی رو در نیاری و مزاحم نباشی؟ 

به فکرم رسید  با کاغذ براش  براش موشک درست کنم . ازون موشک هایی که تو بچگی مون  درست می کردیم و پرت می کردیم سمت همدیگه  خلاصه کاغذ آورد و با هم چند تا ساختیم و تو سایز های مختلف با بالهای جور واجور درست کردیم . از قضا خوب هم شد  چون هم اون یه چیزی یاد گرفت و هم سرش گرم شد هم از پای سیستم بلندش کردم تا یه تحرکی داشته باشه .  

خودمونیم ها  اون موقع ها  بچه ها ابتکار بیشتری داشتند  هر جور بود سر شونو خودشون گرم می کردند .. الان چی ؟ به فکرشون نمی رسه با همین وسایل دور ریختنی هم میشه بازی کرد. 

یادمه اولین باری که ازین بازی های کامپیوتر ی کردم یه آتاری بود که یه شب  ۱۵۰ تومن کرایه کردیم و ازون هواپیما ها باز ی کردیم  ....اینقد حال داد که تا خود صبح نخوابیدیم و بازی کردیم مخصوصا  وقتی رو پمپ بنزین می رفتیم و بعدش منفجرش می کردیم .... 

یادش بخیر ما هم دورانی داشتیم... 

دلم برای کسی تنگ است...

دلم برای کسی تنگ است...

 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…

دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است…

دلم برای کسی تنگ است

همیشه

لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود.

من اسم این لحظه ها را "همیشه" گذاشته ام

راز نیمه شعبان

اینست صدای خرد شدن یک مرد 

اینست صدای شکستن یک دل 

اینست نجوای عاشق  بی قرار 

اینست احساس جاذبه و فرار 

 . 

در کوچه باغ تنهایی دلم صدای خش خش برگ های امید از زیر پایت به گوش می رسد .  

هر گام که بر میداری در تاریکی تفکر اتم غرق می شوم. 

دل به امید بسته ام و انتظار رخ یار دارم. 

غافل که یار  روی زمن برداشته و  گام در راه انهدام احساس بر می دارد. 

نیمه شعبان عاقبت  از راه خواهد رسید و انتظار روئیت  قرص ماه به پایان خواهد  آمد .  

آن شب  شب  وصال است و عشق و آنکه هلال رویش پنهان بود چون قرصی بر آسمان دلم خواهد درخشید. و مرا از لذت دیدار رویش سیراب خواهد کرد. 

عهدی که دارد را به یاد خواهد آورد و بهاری را که بدستش سپردم چون تابستانی  همیشه سبز  

به من هدیه  خواهد نمود . 

بر دفتر خاطرات سبزی که تحفه ای برایش بود یادگاری خواهم نوشت و به دست باد خواهم سپرد  تا به سرزمینی برود که آفتابش هیچ گاه غروب نخواهد کرد.

تقدیم به نیمه گمشده

زندگی زیباست تو هم بخند و دست از غرور بردار
نبخشیدن دیگران و کینه به دل داشتن چیزی جز ناراحتی برای انسان ندارد.
دلم برای دیدن دوباره ات از جا کنده می شود. اگر چه می گویی ادای عاشقانه است ولی من از صمیم دل می گویم و....
می دانم که می آیی و خیلی دور نیست و پا روی دل مان نمی گذاری. من به یاد و عشق لحظات پاکی که تجربه کرده ام در همان مکانهایی که تو نفس کشیدی به انتظار خواهم ایستاد.
و ایستاده ام تا روح تو را در بغل گیرم و نماد عشقم را در آینه دلت ببینم.
انتظار زیباست  و منتظر مدهوش یک نگاه ...
انصاف نیست اگر منتظری را  نا امیدانه به کور سوی راه چشم انتظار بگذاری و بشکنی .
دوستت دارم  چون نیمه گمشده هستی
دوستت دارم چون پاکیت را دیدم
دوستت دارم چون با تمام وجود  عشقت را در دل نگه داشتم و نتوانستم محو کنم
دوستت دارم....

دلم برا ی زندگی تنگ شده

دلم برا ی زندگی تنگ شده   

برای سایه دیوار 

برای جرعه ی آب  

برای خوابی روی متکا بر گلیمی در نوازش باد  

دلم برای بازی های  بچگیم تنگ شده  

گرگم به هوا 

قایم باشک 

.  

دلم برای نون داغ وگوجه تنگ شده  

دلم برای دویدن ها شبانه تنگ شده 

خدا یا  خسته شده ام ازین زندگی ماشینی 

دود و دم و دورویی و دو رنگی 

یادم میاد هر شب مادرم غذا که می پخت یه بشقاب به همسایه چپی و یه بشقاب به همسایه سمت راستی  می داد ، اونام هر کدوم یه بشقاب از غذاشو ن برا ما می آوردن .هیچ وقت یادم نمی ره اون موقع ها همه از حال هم خبر داشتیم  می دونستیم امروز ..خانم( همسایه اینوری)  حالش چطوره یا آقا ... ( همسایه اونوری) مریضیش خوب شده یا نه ... 

وقتی می رفتیم تو کوچه تا بازی کنیم همه بازیهامون پر بود از انرژی و حرکت . هیچ بچه ای ی جا ننشسته بود وتی شب میومدیم خونه ( به زور میوردنمون) دیگه افتاده بودیم ... 

پسر بچه ها همشون پلشت بودن  یادم نمیاد دست و صورتمو چند بار شستم ولی می دونم خیلی وقتا از یه روز می گذشت و من دستم به آب نمی رسید . (هیچی نگین دیگه اون وقتا همین جوری بود )با همه این اوضاع  کمتر مریض می شدیم و خودمون یه جور میکروب بودیم که مریضی از ما فرار می کرد.  

وقتی می رفتیم حموم  رنگ و رومون باز می شد.   

دلم برای همون موقع ها تنگ شده ... 

اگه اون موقع ظاهرمون کثیف بود  الان باطنمون داره کثیف میشه ... 

خدایا .. من همون کیثفی رو ترجیح می دم

پیر مرد با وفا

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد ، پیاده رو در دست احداث بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد ، پیرمرد به زمین افتاد . مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. 
پس از پانسمان زخم ها ، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوانها بشود . پیرمرد در فکر فرو رفت ، سپس بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت : که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. 
پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفّق نشدند ، برای همین ، دلیلِ عجله اش را پرسیدند . 
پیرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است ، من هر صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم ، نمی خواهم دیر شود ! 
پرستاری به او گفت : شما نگران نباشید ما به او خبر می دهیم که امروز دیرتر می رسید . 
پیرمرد جواب داد متأسّفم ، او بیماری فراموشی دارد و متوجّه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی شناسد ! 
پرستارها با تعجّب پرسیدند : پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه نزد او می روید در حالی که شما را نمی شناسد. 
پیرمرد با صدای غمگین و آرام گفت : " امّا من که می دانم او چه کسی است " !!

زن

زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...!

و این رنج است

من از خدا خواستم ...

من از خدا خواستم ...
 
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی
 
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است
 
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است
 
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد
 
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه - رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
 
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
 
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری
 
 من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی

حالم گرفتست امروز

امروز یه حالی دارم  که خیلی برا خودم غریب نیست ، ولی ازون حالهاست که زیاد  خودم باهاش حال نمی کنم . نمی دونم شماها بهش چی میگین  و لی من  می گم ضد حال دیشب که با خانومم صحبت می کردم  یاد اون قدیما افتاده بودیم . می گفت اگه بر گردیم عقب دوست داری به کدوم دوره بر گردی ؟

می دونی خانوما وقتی ازین سوالا می پرسن  معلومه   دوست دارن  بگی به اون لحاظات خوب و خاطرات دوران عقد و .....

طفلکی  انتظار نداشت اینو بشنوه  ولی من  اشتباه کردم و اینو گفتم ...

راستش من  گفتم به هیچکدوم  . نمی دونم چرا ولی از وقتی که یادم میاد ،همیشه  زندگی روی بد سکشو بهم نشون داده . درسته  بچگی آدما دوران خوبیه....  می دونین منم بچگیم خوب بود  الان که فکر میکنم  واقعا  چون به چیزی فکر نمی کردیم برام خوب بوده آخه از وقتی دست چپ و راستمو فهمیدم  دیگه روزای خوشیمم تموم شده . بعضیا میگن این خصلت دنیاست که  همیشه غم و غصه داره . اون اولا فکر می کردم  منم که فقط مشکل دارم  و لی الان هر چی میگذره  می بینم نه ، من تنها نیستم  این مشکلات واسه همه ست آخه لعنتی یه جوری هم هست که تموم نمیشه  نمی دونم کی نوبت ما می رسه یکم طعم خوشبختی رو بچشیم .

دلم  می خواد یه روز صبح که از خواب پا می شم همه مشکلات تموم شده باشه و دیگه ...

 مجبور نباشم  غصه جا موندن از سرویس  و تاخیر و  سوال و جوابای بعدی رو نداشته باشم .

مجبور نباشم هر روز به خاطر حقوق بخور و نمیری که طبق قانون مثلا عادلانه کار به  هر کدوم از ما تعلق می گیره از بانگ خروس  تا بوق سگ برم سر کار.

 مجبور نباشم  هر روز که میام خونه کلی خستگی و ناراحتیمو با خودم بیارم خونه .

مجبور نباشم  هر روز  که میام خونه برای فرار ازهم بازی بودن با  بچه هام به خاطر  خستگی و نداشتن حوصله  به دخترای قشنگم اخم کنم تا کم تر از سر و کولم بالا برن .

مجبور نباشم  برا  سر هم کردن کرایه خونه ، شهریه مدرسه و کلاس بچه ها و امورات زندگیم  این قد ر بدووم که  هر سال  به اندازه 5 سال پیر بشم.

مجبور نباشم  ببینم بچه هام حسرت  یه زندگی راحت رو داشته باشن.

مجبور نباشم  به خانومم بگم  حالا مسافرت باشه برا بعد الان جاده ها شلوغه ... الان  ماموریت دارم... الان پروژه ام عقبه و الان ....

خلاصه   که ، ممکنه برا هر کدوم از شما این اتفاقا افتاده باشه  یا حسرتش تو دل شما هم باشه .

دوست دارم به اون دورانی برگردم که  حیاط خونه رو آب می زدیم بوی دل انگیز گل بلند می شد و کتری و قوری چای به راه بود . تو حیاط خونه رو جارو می کردیم و فرش می  انداختیم و منتظر اومدن بابا می شدیم . یادمه من  بزرگ تر بودم  پهن کردن فرش و گذاشتن متکی با من بود  بچه ها همه دور هم بالا بازی میکردیم و بوی گل از تو باغچه همه جا رو پر می کرد .

یادش بخیر  سیینی و قوری مامان که همیشه  سر چای خوش طعمش  که نمی دونم اون زمان با اون چای های خراب مشت نشان چجوری این قدر خوب درست میشد  دعوا بود .  یادمه  بابا که می اومد  تازه ما  از سر و کولش بالا می رفتیم ، خدا بیامرزبا اون همه خستگیش به روی خودش نمی آورد ... الان چی ؟ !!!  نمی دونم  چرا من  نمی تونم مثل اون خدا بیامرز خوب باشم .

شاید اون صفایی که اونا داشتن با این مشغله های ما جاشو عوض کرده .

شاید به خاطر اینکه من پای اینترنت می شینم  و اون پای سجاده  می نشست .

من  باشگاه می رم و کلوپ اون مسجد می رفت  و دوره  . من  همه انرژی مو  تو کارم می ذارم  و هیچی تهش در نمیاد  و اون  همون سادگیش وصفاشو می ذاشت  برا همه چی و به کاراش می رسید ...

نمی دونم  چم شده .... ولی  دلم گرفته برا اون موقع ها  بد جور هواشو کردم

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزندبا این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!
ـ

مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
ـچرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟ 

 
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند

 

برو

مطمئن باش ، برو ...

ضربه ات کاری بود ، دل من سخت شکست ...

و چه زشت  به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک ، که پر از یاد تو بود ...

و به این قلب یتیم

که خیالم می گفت   تا ابد مال تو بود ...

تو برو تا راحت تر

تکه های دل خود را آرام  

سر هم بند زنم

امید- عشق- زیبایی

امید 

شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت  

عشق  

امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند  

زیبایی 

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام

کلام ناب از دکتر علی شریعتی

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .
«دکتر علی شریعتی»
-----------------------------------------------------------
به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد.   «دکتر علی شریعتی»
 -----------------------------------------------------------
 اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست
 -----------------------------------------------------------
 عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .
 دکتر شریعتی
 -----------------------------------------------------------
 اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند
 -----------------------------------------------------------
 آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش
 -----------------------------------------------------------
هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود
هر لحظه دردی سر بر می‏دارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند
این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟
-----------------------------------------------------------
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
-----------------------------------------------------------
هر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند
-------------------------------------------------------------------
اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن دکتر شریعتی
 

جلسه ی امتحان عشق

جلسه ی امتحان عشق

 من مانده ام و یک برگه ی سفید!

یک دنیا حرف نا گفتنے 

و یکـ بغل تنهایے و دلتنگے..

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!

در این سکوت بغض آلود

قطره ی کوچکے هوس سرسره بازی میکند

و برگه ی سفیدم

عاشقانه قطره را به آتش می کشد!

عشق تو نوشتنے نیست...

در برگه کنار آن قطره یـک قلب کوچک می کشم!

         وقت تمام است برگه ها بالا...

انتخاب باتوست ....

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . . . {-28-} 

****** 

وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه . . . {-60-} 

****** 

باد می وزد … میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است . . . {-60-}  

****** 

مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند . . . {-5-}

پدر عزیزم روزت مبارک

روز پدر رو به همه دوستانم خوبم تیریک می گم 

امیدوارم چه اونایی که پدر شدن چه اونایی که پدراشون در قید حیاته  قدر این روز رو دونسته باشن 

برا پدرایی هم الان در قید  حیات نیستن طلب آمرزش می کنم  

منم خیلی دلم می خواست این روز  پدرم رو در آغوش می گرفتم  ومی بوسیدمش  اما روزگاراونو خیلی زور ازم جدا کرد . روز پدر امسال دقیقا  سیزدهمین سالگرد وفاتش بود. مثل همه اونایی که پدراشون رو از دست دادن منم رفتم سر مزارش وباهاش صحبت کردم . امیدوارم ازم راضی  و اون دنیا درآرامش ابدی باشه . 

برا ی شادی روح همه پدرایی که بین ما نیستن  صلوات .

دشت .....

من تو را از ردپای عشق حست می کنم 

گرچه کفشی بر دو پایت نیست اما .. 

جای  آن را مانده ای تو بر صراط محملم 

این سکوت عشق تو برتر ز هر فریاد بود 

گرچه احساست به دستت پایمال و خسته است 

لیک میفهمم قرار دل درون سینه است . 

نیمه شعبان رسید و نیمه شب بیدار باش 

عشق می جوید تو را امشب تو هم هشیار باش 

لحظه دیدار آخر تاب دل بی تاب بود 

ور نه چشم عاشقم در نیمه شب بیدار بود 

 

 توضیح :

بعضی دوستان پرسیدند موضوع و متن به هم نمی خوره ..... 

راست میگن  

این متن برای یه نفر خاصه  

فقط اون می دونه معنیش چی میشه و می تونه درک کنه چرا اینجوریه ....

دلم گرفته

اگر نامهربانی دیدم از یار 

.

.

دروغ , حقیقت

دروغ , حقیقت
روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم ؟
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد   آن دو با هم به کنار ساحل رفتند وقتی
به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش
 را در اورد و دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت
 از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ در لباس حقیقت با
 ظاهری آراسته نمایان می شود

حرفهایی در گوشی

کاش دهخدا می دانست
دلتنگی … اشک …. فاصله …. بی وفایی….
تعریفش فقط دو حرف است
“تـــو”
.
.
.
پیش هر تیغی سپر باید گرفت ، پیش تیغ دوست ” سر ” باید گرفت
.
.
.
همدیگر را دور میزنیم تا زودتر به مقصد برسیم
غافل از اینکه زمین گرد است و باز به هم خواهیم رسید . . .
.
.
.
تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد . . .
.
.
.
هرچند نمیدانم
خواب هایت را با که شریک میشوی
اما هنوز
شـریک تمام بیخوابی های من تـویی . . .
.
.
.
ما آدم‌ها موجودات عجیبی‌ هستیم وقتی‌ میگوییم تنهایم بگذار
یعنی‌ ، بیش از همیشه به وجودت احتیاج دارم . . .
.
.
.
رفیق هر شب و هر روزی دل / غمت تا بوده ، بوده روزی دل
بگردان گوشه ی چشمی و بنگر / چه حالی دارد آتش سوزی دل . . .
.
.
.
من ” آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
“تو ” آنقدر نخواستی که هیچ چیز از “من ” را ندیدی . . .

.
.
.
کاش بودم درختی در میان قلب تو ، تا وجودم ریشه می کرد از محبت های تو . . .
.
.
.
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را !
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟
.
.
.
چه کرده ای تو با دلم که نبض من صدای توست ؟
چه کرده ای تو با سرم که فکر من هوای توست ؟
.
.
.
خیلی سخته غمخوار کسی باشی که خودت بزرگترین غمش هستی . . .
.
.
.
همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .
.
.
.
خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .
.
.
.
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم .
.
.
.
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند . . .
.
.
.
عشق را با فکر تو معنا کنم من / با حضورت قلب خود زیبا کنم من
گرچه آبی در دلم جاری نبوده / دشت دل با بارش مهر تو دریا می کنم من . . .
.
.
.
من حسرت دیدار تو دارم به که گویم / از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم / از نرگس چشم تو خمارم به که گویم .
.
.
.
همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست
گاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .
.
.
.
به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!
به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!
به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!
به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!
.
.
.
درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین . . .
.
.
.
برای متعهدبودن مهم نیست یه حلقه فلزی توی دستت باشه
مهم اینه یه حلقه از عشق دور قلبت باشه . . .

دلتنگی

دلم برای صدای زندگی که موقع بارون از ناودون خونه ها میومد تنگ شده


ناو دونی که الانه فقط تو محلات قدیمی تازه اونهم تک و توک به چشم میخورن


دوره بچگی که گاهی با همبازی ها یه لحظه میرفتیم زیر اون ناودون وای میستادیم تا کمی جسممون خیس بشه


الانه شدیدا دلم میخواد که روحم خیس بشه

زیر باران بیا قدم بزنیم

زیر باران  بیا قدم بزنیم

 

حرف نشنیده ای  به هم بزنیم

 

نو بگوییم و نو بیندیشیم

 

عادت کهنه  را به هم بزنیم

 

و ز باران، کمی  بیاموزیم

 

که بباریم  و حرف کم بزنیم

 

کم بباریم اگر، ولی  همه جا

 

عالمی  را  به چهره  نم بزنیم

 

سخن از عشق، خود به خود زیباست

 

سخن  عاشقانه ای  به هم بزنیم

 

قلم  زندگی  به دل است

 

زندگی  را بیا  رقم بزنیم

 

سالکم  قطره ها در انتظار  تواند

 

زیر باران  بیا قدم بزنیم