از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

غم نوشته

 گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس !!

گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !!

                    گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو                             

که من از روز ازل بسته به زنجیر تو ام ...

شبم از غم ، غمم از تو و تو گفتی بنویس !!!

غم از این غم که ندارد ثمری هر سخنی ...

و از این غم بسیار

که نخواندست کسی از ورقی  ... !!

گفتی از آنچه تو داری بنویس ؛

گفتی از آنچه تو خواهی بنویس ؛

گفتی از آنچه تو دانی بنویس ؛

 گفتم از غم بنویسم که چرا

کانچنین موج خموشی به تن آزرده مرا ؟؟!!

گفتم و رفتم و جستم و ندانستی تو ،

غم من آنچه تو می پنداری نیست !!!

نظر یکی از خوانندگان در مورد مطالب و ایمیل های روز مادر

میخواستم بگم این مطالب که به مناسبت روز مادر گذاشته بودی حسابی حال من رو گرفت و از اول تا آخرش فقط اشک ریختم ، میتونم بگم تقریبا اشک منو هیچکس ندیده چون خیلی خودم رو کنترل میکنم ، شاید کار درستی نباشه  ولی این چیزی هست که از بچگی به خودم تحمیل کردم و بهش عادت کردم ، آخه میدونی من هم یکی از اونائی هستم که اصلا مهر مادری رو تجربه نکردم ، نه مادر و نه پدر و نه هیچکس دیگه ولی درعوض نامهربونی ها و شماتت ها و آزار و اذیت های مادر رو بیش از هر زندانی دیدم و بیست سال از زندگیم رو در زندانی با اعمال شاقه گذروندم همراه با ناپدری نامهربون و بی تفاوت که بود و نبودش هیچ فرقی نمیکرد ، وقتی با اون شرحی که قبلا برات نوشته بودم ازدواج کردم سعی کردم تمام اون نداشتن ها رو جبران کنم و از همسرم یه مادر نمونه بسازم البته خودش هم مادر نمونه بود ولی از همون موقع تمام روزهای مادر رو گرامی داشتم و به بچه ها هم آموختم که مقام مادر رو در تمام عمرشون با بالاترین سطح گرامی بدارن که موفق هم شدم ، منظور از نوشتن این مطلب ناراحت کردن شما نبود بلکه راحت کردن خودم بود . 

 

عذر خواهی ازین جا از همه کسانی که مادرشون رو از دست دادند و مثل این دوست عزیز ناراحتشون کردیم 

چشم را باید شست ...

چشم را باید  شست  

دست را باید شست 

 قلب را باید ازین زنگ زدود  

 

چشم را باید بست  

دست را باید بست 

قلب را باید از این بی صفتان خالی کرد 

 

چشمها را بکشانید به هم

دست ها را نیز هم 

قلب هم  چون سبک و آزاد است  

دگر از دیو  و دد خوش خط وخال  

من نگردم اغفال 

و تو ای دوست  و همراه  و کلام دل من  

به تو آن گونه که همراه منی  می نگرم 

 

من تو را دوست ندارم مگر از عمق وجود 

این همان باور و عشق دل تنهای تو بود  

 

محراب

خاطره تلخ شب ولادت (‌روز زن)

سلام به همه  

همه دوستان  از خودشون می نویسن 

من خیلی عادت ندارم از خودم بنویسم و همه اتفاقاتی رو که می افته بذارم تووبلاگم 

راجع به این قضیه هم که این کار بده یا خوبه  هیچ نظری ندارم. 

 خلاصه سلیقه ایه هر کی یه جوری دوست داره. اما الان  می خوام  یه مطلبی بنویسم که خیلی هم دور از این ماجرا ها نیست.  

دیشب که شب تولد بود و به نوعی شب عید  ما هم مثل هر سال  برنامه داشتیم  . یعنی شب اول رفتن به خونه مادرخانم  و شب بعد  هم خونه مامان.  همه خواهر وبرادرا اینجوری توافق کردیم ...

 بگذریم!!! 

دیشب  یه بلایی اومد سرم که  هیچ وقت ممکنه یادم نره 

وقتی رفتیم خونه پدر خانوم بچه ها که پیاده شدن  ماشینو پارک کردمو  منم رفتم. 

 همه کم کم اومدن  و .... 

زیاد سرتونو درد نیارم. مهمونی و شام و ... 

 تو این فاصله  یکی که نمی دونم کی بود  بهم یه اس ام اس داد 

 با شماره ناشناس.. 

 خلاصه من خواستم معرفی کنه و  اون نکرد ... از من اصرار و ازون انکار .... بالاخره  خیلی رو اعصابم بود  تا اینکه  زنگ می زدم  و اون قطع می کرد . 

منم که ناراحت بودم کلافه شدم و هر چی به دهنم اومد تو اس ام اس بهش گفتم . 

آخه شب عیدمونو داشت خراب می کرد.. 

خلاصه  چه  سرتونو به درد بیارم که  شب تموم شدو  خواستیم بر گردیم . ساعتای ۱۲ بود که وقتی رفتیم سوار شیم دیدم  تو صندوق بهم ریخته است  

فرش صندوق بالا بود و  از زاپاس ماشین که هنوز ریز ماشین هم نرفته بود خبری نبود.....   

حالا فکر کنید تو این هیری بیری که یکی رو اعصابتون بوده این بلا هم بیاد سرتون . 

اینقد سر کادو خریدن  چونه بزنی َ‌ازین جا و اونجا صرفه جویی کنی آخرشم یه نامرد  پیدا شه  و  اینجوری داغشو بذاره رودلت .... 

حداقل ۶۰تومن  بهم ضرر زد . تازه شانس آوردم  خیلی چیزای دیگه بوده  که نبرده  فکر کنم فرصت نداشته چون یه چادر آکبند مسافرتی که ۳۰ تومان از قشم خریدم  و هنوز باز نشده هم بود . اسکیت دخترم و ..... 

نمی دونم چی بگم  ...

واقعا آقای دزد ایشالله با همون چرخ بری  ته دره  

که شب عیدمونو به خانومم خراب کردی  

آخه طفلکی خانومم فکر میکنه  کیفشو برداشته  یادش رفته خوب در صندوقو ببنده. 

کلی دلداری دادم و گفتم  فدای سرت . اصلا مهم نیست  بهش فکر نکن 

تا  یکم آروم شده .  

به هر حال اینم یه خاطره از شب تولد که امیدوارم برا هیچکدوم از شما اتفاق نیوفته و الانم  با خوندنش حوصلتون سر نرفته باشه. 

 

یاداشت متمم: 

می دونید اونی که منو سر کار گذاشته بود کی بود؟ 

آدم از خواهرش رو دست بخوره نوبره!!!  

اون تازه مامان شده  

با این که نزدیک ۲۰ تا اس ام اس  سر کاری زده بودو رو اعصابم راه می رفت  بازم  طاقت آوردم 

تا اینکه  خودشو لو داد. 

آخه خواهره داریم؟!!!!!!!!!!!!

مگر من بی غیرت هستم ، کوهی از مشکلات مردم را ببینم و ...

مگر من بی غیرت هستم ، کوهی از مشکلات مردم را ببینم و لب به اعتراض نگشایم -  

ناصر حجازی 

 

کوتاه نوشته ی مسیح علی نژاد: ناصرخان یک کم از اون عطر غیرتت رو بپاش رو سرِ امپراطورهای دوقطبی و اسطوره های سطحیِ ناشریف....عشقِ فوتبال نبودم اما دارم می بینم که مَرد مُرد، اما شهر بوی عشق گرفت.... بدرود ناصرِ حجازیِ ایران....برخی از نام ها خودشان زیبا تر از القاب اند 

 

*************************

یکی از اعضای گروه پیشنهادی دادن با این مضمون: این ایمیل رو به باشگاه منچستریونایتد بزنین تا قبل از بازی با بارسلونا یک دقیقه سکوت کنند به احترام حجازی

این متن اش:
We would like to request a moment of silence before the final match of the European League in honor of Iran's legendary goalkeeper, Naser Hejazi, who passed away in the early morning of May 23, 2011,
به این آدرس:
conference@manutd.co.uk

حتما میدونید که ناصر حجازی مدتی هم در تیم منچستریونایتد تمرین میکرده و پارسال هم آلکس فرگوسن برای ایشون نامه نوشت و ضمن اظهار همدردی ، آرزوی سلامتی برای ناصر حجازی داشت 

مادر عزیز روزت مبارک

یادت هست مادر؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم
یادت هست؟
شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی
آقا شیره بشی...
ـ
خانوم طلا بشی
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را
روزت مبارک مادر عزیزم
 

 

اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
دم تمام مادر‌های گٔل و دوست داشتنی گرم

 *************************

یارو رفته مادرشو گذاشته خونه سالمندان بعد میگه میخوام یه هدیه واسه مامانم بخرم که سورپرایز بشه

*************************

به سلامتی مادرم که بخاطر من شکمش را بزرگ کرد. بخاطر او که خط چشمش را با عینک عوض کرد، بخاطر او که میهمانی های شبانه را با شب بیدار ماندن در کنار من عوض کرد، پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد. بخاطر آن مادری که همه چیز را با عشق عوض کرد 

 

******************************

اگر می توانستم ، یک روز از تقویم را روز جهانی بوسیدن دست مادران نامگذاری می‌کردم 

 

 

 

کاش عاشقت نمی شدم

فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو 

بد بودم و بدتر شدم
میرم با پاهای خودم
میرم نمی دونم کجا
آخ...کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشقتر شدیم
تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه، فقط عذاب 

صد تا سوال بی جواب
نه من، نه تو، از عاشقی خیری ندیدیم

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه 

فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو

خاطرات بچگی من از دوران تحصیلات ابتدایی

 خاطرات بچگی من از دوران تحصیلات ابتدایی

 

 

عهد

مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

صفای خلوت خاطر از آن شمع چوگل جویم

فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم

کاش این طور بود

خدا همانی است که ما میخواهیم  کاش ما هم همانی بودیم که خدا میخواست

وای که چه روز کسالت آوری بود امروز

وای که چه روز خسته کننده ای بود امروز 

نه کسی آپ کرد ....

نه کسی آف گذاشت... 

نه کسی صدام کرد... 

نه کسی اومد که باهاش حرف بزنم ... 

.  

خسته شدم خدایا ... 

چه کسالت آوره این روز های تکراری 

کاش می شد بریم یه جا تفریح حالشو ببریم . 

شما جایی رو سراغ ندارین ؟ 

روبان آبی


آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.

او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها
بر خودش را بازگو می‌کرد.

آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف
طلایى نوشته شده بود:

« من آدم تاثیرگذارى هستم.»

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این
کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.

آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در
بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال
کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش
کارشان را به کلاس ارائه نمایند.

یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود
رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى
کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او
داد و گفت:


ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون
بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى
کنید.

مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر
دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش
تحسین می‌کند.

رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر
روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند.

رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه
کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و
گفت:

لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.

مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که
در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى
را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد.

آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ ساله‌اش نشست و به او گفت:


امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از
کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ
کاری‌ام، روبانى آبى به من داد.

می‌توانى تصور کنی؟


او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم!

او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود:

«من آدم تاثیرگذارى هستم.»

سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله
آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به
این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من
می‌خواهم از تو قدردانى کنم.

مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به
تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق
خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم.

امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و
مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى.

تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى
هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.

پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست جلوى گریه‌اش
را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:

« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و
نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم
خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»

من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر
نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم
است.  پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.

فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر
نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او
تاثیرگذار بوده‌اند.

مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد...
یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى
او تاثیرگذار بوده‌اند.

و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:

« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد. »


همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید.

یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم می‌توان فرستاد!

 من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم
تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم میکنم.

شعر سوم رو حتما بخونید !!!

به‌احتمال زیاد شعر دوم هیچ ربطی به فروغ فرخزاد نداره، اما سومیش یه جورایی   باحاله. دو تا شعر اول رو اکثرا خوندن اما شعر سوم رو نه.
پس اگه فکر می کنیم خوندید یه بار دیگه تا آخر بخونید
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
 
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
 
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 
 
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

دوست داشتن یا دوست داشته شدن

 
غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش می‌گیریم
هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر ...
تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...
*******
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
******
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،
تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ،
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید
و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!
و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!
******
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
******
کسی را دوست میدارم.....
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام،
و کسی را دوست می دارم، می گویند:
فراموشش کن.
******
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر
و از این دو دردناکتر ان است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!!!
******
حرفهایی است که هیچ گاه زبانها بهم نمیگویند....
حرفهایی است که فقط دستها میتوانند بهم بگویند.
******
دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.
دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.
اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....
*******
خداوندا.....
برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !!
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....
********
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
******
تا آسمان راهی نیست
اما تا آسمانی شدن راه بسیار است..
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم،
چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از روی عادت نماز می خوانند.
*******
چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندکند کسانی که حرفی نمی زنند اما بسیار می گویند
با تو.... همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم....


 

چرا؟

چرا ما قدر لحظاتمونو نمی دونیم؟ 

چرا قدر خوشبختی مونو نمی دونیم؟ 

چرا به  اونایی که دور وبرمون هستن توجهی نداریم ؟ 

چرا فکر می کنیم ما از همه بد بخت تریم؟ 

چرا؟ 

چرا؟ 

 .

.

تنهام

فقط باتریشه که داره تموم می شه ..بعضی وقتها صفحه‌اش روشن می شه که الارم بده .وگرنه ...نه ...کسی زنگ نمی زنه ...با هر دفعه روشن شدنش فقط یه شوق کوچولو جون میگیره گل میکنه  فرو میریزه میمیره  

 

لحظه ها را در یابیم

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنیمت بشمار ، شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد 

 

قول و قرارمون

یه شب خوب تو آسمون ، یه ستاره چشمک زنون

خندید و گفت : کنارتم ، تا آخرش تا پای جون

ستاره ی قشنگی بود ، آروم و ناز و مهربون

ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون

اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون

ابری اومد ستاره رو دزدید و برد نامهربون

 حالا شبا به یاد اون ، زل می زنم به آسمون

دلم می خواد داد بزنم این بود قول و قرارمون

 

از همه جا(۵)

همکلاسی دوران دبیرستانم بعد از 10 سال منو تو فیسبوک پیدا کرده!! فردای روزی که ادش کردم پیغام گذاشته شمارتو برام بذار!! زنگ زده بعد 10سال میگه آشنا نداری ماشینمو پلیس خوابونده!! رفیقه داریم؟

 

******************

 

داریم میریم کوه و جنگل نوردی مادرمون میگه یه پتوی پلنگی همراه خودت ببر. حیوونا فکر کنن پلنگی نیان سراغت

*********************

 

همه بستنی فروشی ها و کافه ها و بوتیکای لباس داره میشه بانک و موسسه مالی اعتباری..... از پیام های بازرگانی یکی در میون تبلیغ بانک! حالا پولا کجاس خدا داند

 

ما یه مغازه فلافلی نمیتونیم بزنیم اینا روزی 2 تا بانک افتتاح میکنن

 

*********************

 

همکارمون کل حقوق یه ماهشو داد گوسفند بخرن برا شب عروسیش، بهش میگم آخه آدمه درس خونده! خوشت میاد اون زبون بسته رو جلو پات بکشن؟ میگه نه دوس ندارم ولی چون جهیزیم خیلی مجلله ، جاریم اینا ممکنه چشم بزنن! طرز تفکره داریم؟

 

*******************

به محض اینکه از مرز هوایی ایران میگذریم نصف بیشتره خانم های تو هواپیما روسریشون رو در میارن

 

با موهای ژولی و پولی! یکی نیست بگه مجرای تنفس جای دیگه اس! بذار برسین، یک شونه بکشین، مگه فیلم ترسناک قراره بازی کنین؟

 

 

شان

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است

تو را کم دارم

تو نیستی تو را در زندکی ام کم دارم 
 بی تو هستم باز یک دنیا غم دارم  
دروجودم گرمی نگاهت راکم دارم 
 جشمانم بهاری است اما شانه های تو را گم دارم 
 احساس در واژگان نمی کنجد 
اما بوسه تو را کم دارم  
به هر دری که میزنم تنها مقصد تو رو دارم  
برای یکی شدن عطر نفسهای تو را کم دارم

تویی دلیل بودنم

تو دلیل بودن منی 
تو هستى اوج نیاز من روى قله دلت 
 براى من خانه اى از عشق بساز 
 قصه ندیدنت اخر راه من  
 بلکه برگشتنم به زندگى را هجرت تو خواهد شکست 
 تو عبور لحظه هایی از خودم که بگذرم  
اما کرماى دستهاى تو را عشقانه مى برم  
تو ستاره اى براى من  
بى تو شب تاریکى  
در نبودن تو اشک جشمانم خشک شده است

ملولم

دل خسته و ملول گشته ام  ازین همه ریا 

جانان من بیا و رخم را نظاره کن  

هر دل طلب جام وصل می نمایدم  

عاشق بیا و دل عشق را تو چاره کن   

 

محراب

چیزی بلد نیستم بگم

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم   

گریه نکن 

که بغض تو  

به من سرایت میکنه 

فریاد تو  

شب رو شکست  

کی جز تو جرات میکنه  

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

 

گریه نکن 

تا این قرن 

از شکستت مایوس شه 

اونقدر نگه دار 

اشکاتو  

که قد اقیانوس شه 

 

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

 

چیزی بلد نیستم بگم 

تا تو رو دلداری بدم 

خدا به موقع میرسه 

فقط به این معتقدم  

دلتنگی

دوباره گم شده ام در غبار دل تنگی 

به تنگ آمده ام در حصار دل تنگی 

 

گرفته بغض غریبی گلوی شعرم را 

ز بس که مانده ام این جا کنار دل تنگی 

 

چه قدر حوصله ی شعرهای من تنگ است 

چه سخت می گذرد روزگار دل تنگی 

 

بیا که بی تو بهارم تباه خواهد شد 

بگیر دست مرا در غبار دل تنگی 

 

نگاه کن که چه ناباورانه می خشکند 

جوانه های غزل در بهار دل تنگی 

 

تو رفته ای و رهایم نمی کند یک دم 

خیال چشم تو در سایه سار دل تنگی 

 

خدا کند که نباشی دچار دلتنگی.... 

 

دلتنگم

کنارم هستی و اما، دلم تنگ میشه هر لحظه، 

 خودت میدونی عادت نیست، فقط دوست داشتن محضه

کنارم هستی و بازم بهونه هام و میگیرم، میگم وای چقدر سرده میام دستات و میگیرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم،  

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم

فقط تو فکر این عشقم، تو فکر بودن با هم،  

محاله پیش من باشی، برم سرگرم کاری شم!

میدونم که یه وقتهایی دلت میگیره از کارم، روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم!

مگه موهات و وا کردی که موجش اومده اینجا؟

قشنکه رد پای عشق، بیا بی چتر زیر برف،  

اگه حال من و داری میفهمی یعنی چی این حرف...

تو هم مثل منی انگار، از این دلتنگی ها داری...

عیدانه

عیدانه

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می گفت
نازنینان را، مه جبینان را، وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی، عزیز من، با رقیب من چرا نشستی
چرا دلم را، عزیز من، از کینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب
ای مه نخشب
تازه کن عهدی، که بر شکستی

سلام ای نگاه آسمانی

آنگاه که سپیدی دلم را به مسلخ می نشینی 

یا بر برگی خشک قدم می نهی 

یا به زخم جانسوزم می خندی 

به پاکی نگاهم بیاندیش  

و خدا را بیاد آر 

مادامی 

 که نفس می کشی  

خدا را ببین 

صدا کن 

فریاد بکش 

بمیر! 

و در فریاد دلخراش زمانه 

پایکوبان  

به رقص ادامه بده 

ای نگاه آسمانی 

سلام... 

تو را « ها » کردم

روی آن شیشه ی تب دار تو را "ها" کردم،

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم،

شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد،

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم،

باسر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را،

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
 ...!!!!!

روزگار

امروز هم دلم گرفته ازین غصه های ناب

در چشمه خیال دلم ،هد هدی نمی پرد