از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

رابطه میمون ها و بانک مرکزی


اگه نخونی 4 ساعت کلاس اقتصاد رو از دست میدی!!!!
 
روزی روزگاری در روستایی در هند حاج آقای پولداری به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.
روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند.
حاج آقا هم هزارها میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند..
به همین خاطر حاج آقا ی زرنگ این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند.
پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا سرانجام روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند...
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار حاج آقا ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون 7۰ دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در نبود حاج آقا شاگرد به روستایی ها گفت: این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به 6۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت حاج آقا آنها را به 7۰ دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودندپولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند.
البته از آن به بعد دیگر کسی نه حاج آقا را دید و نه شاگردش را.. و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون ...
 
 
البته این داستان هیچ ربطی به داستان بانک مرکزی برای پیش فروش سکه طلا و این جور چیزها ندارد
 

آخه چرا؟

                            

                                                                                                                   

                                                                                                  

                                                                                          

                                                      

                                                                                            

                                                                                            

                                                                                                     

کاش همون بچه می موندیم


یادمه بچگی هام
وقتی می رفتم بهشت زهرا
سعی می کردم پام رو قبرا نره !
تا رو یکیشون می رفت، جیگرم آتیش می گرفت
چشامو می بستم، تو دلم براش صلوات می فرستادم
...

چند سال گذشت..... من بزرگتر .... مرده ها بیشتر
قدیمی ها پوسیده تر ..... جدیدی ها با سنگ شکیل تر
نمی دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت
برای چندتا یادم رفت صلوات بفرستم


اما راستش ، امروز یه چیزی فهمیدم
ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم
این روزها چقدر راحت روی زنده ها و احساسشون پا می ذاریم


کاش همون بچه می موندیم



محبت و ببین


بابام اومده بهم میگه :
پاشو برو ماشین رو بزن تو پارکینگ

میگم :
بابا به خدا خسته م ، نمی تونم !!
میگه : بیست تومان می دم برو ، منم خسته م....
.میگم : بیخیال ....
بیست تومان میدم خودت برو ...
پاشده شلوارش و می پوشه و میگه
مرد نیستی اگه ندی! پای مردونگیم موندم بیست تومان پیاده شدم بهش دادم !!!
داد میزنه میگه :
خانوم پاشو بیا بریم معجون بخوریم 



یعنی محبت تو این خونه موج میزنه 



سوتی در حد بنز


سوتی در حد بنز :))))))))))))))
داداشم بعد دو سال با دوس دخدرش مثلا نامزد کرده بعد دیشب مثلا برای اولین بار اومده بود خونمون (چن بار قبلا اومده بود)
داشتیم شام میخوردیم دوست دخترش به مامانم گفت: مامانی ویترین اون سمت بود خیلی قشنگ تر بود !!
داداشم یه سکته ناقص زد بعد مامانم گفت: مگه قبلا دیده بودی ؟
گفت نه حس کردم اونور قشنگ تره


جلو مامانه از وسایل اتاق خواب نگی صلوااااااااااااات :))))

ماجرای توی شهر بازی



تو شهربازی بودیم بلوتوثمو روشن کردم دیدم یه عالمه شماره اومد.
به یکیشون که اسمشو نوشته بود یاشار اس ام اس دادم: منم دوستت دارم عزیزم
طرف زنگ زد جواب ندادم! اس ام اس داد: تو کدوم یکیشونی؟
فهمیدم منو با یکی دیگه اشتباه گرفته
گفتم همونی که داشتی با چشمات میخوردیش
چندتا سوال پرسید منم از خودش اطلاعات میگرفتم و جوابشو میدادم
مثلا میگفت چندسالته گفتم هنوز یاد نگرفتی سن خانومارو نپرسی. به نظرت چند بهم میخوره گفت 23 گفتم نه 21 سالمه
خلاصه نزدیک یک ساعت پیام میداد منم جوابشو میدادم دیگه آخر شب بود حوصلشو نداشتم گفتم شارژم تموم شد شب بخیر. یدفه دیدم دوتومن شارژ به خطم انتقال داده و نوشته ببخشید اگه کمه عزیزم
شب گذشت فرداش منم سرم شلوغ بود و هزارتا کار داشتم. اینم بدجور پیله کرده بود. هرچی بهش میگم به پیر به پیغمبر من پسرم مگه باور میکنه! حتی باهاش صحبت کردم میگفت نه تو خودش نیستی گوشی رو بده به خودش
گفتم بخدا من خودم داشتم جوابتو میدادم شمارتو از رو بلوتوثت برداشتم
گفت: من کار ندارم اصلا پسر باش. اونی که دیشب با من حرف میزد هرکی هست من دوسش دارم . . .


حالا بیا درستش کن ...!!!!


دوران نامزدی



ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺷﺪﻥ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻗﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭو ﺑﺪونن ..
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﺰﺩﻱ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﻴﺮﻳﻨﻴﻪ 


سریال های جم و فارسی 1

یعنی یه حسی بهم میگه کل سریالهای جم و فارسی وان بر اساس این شعر ساخته شدن: "دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟"

نوستالژی دردناک !


نوستالژی دردناک !
.
.
.
.
شما یادتون نمیاد ، تو دبستان با اینا سیاهمون میکردن :|



معلم



هیچ وقت یادم نمیره یه بار معلممون یکی رو گرفت مث الاغ زد از کلاس انداخت بیرون. بعدش پشیمون شد گفت آخه بچه‌ها شما چرا اذیت میکنید که مجبور شم بزنمتون.
شما مث بچه‌ ی خودم میمونید. حالا برید اون دوستتون رو که زدمش صدا کنید بیاد تو. آقا پسره اومد تو، معلمه بهش گفت چرا آخه اذیت میکنی
چرا کاری میکنی که مجبور شم بزنمت. چرا آخه؟ ها؟ چرا؟ یهو دوباره شروع کرد پسره رو زدن ، پسره سری دوم از سری اول بیشتر کتک خورد...
ما هم مونده بودیم بخندیم یا لخت شیم سینه بزنیم ؛ با یه همچین معلمایی بزرگ شدیم 



چقدر زود دیر می شود



این قافله ی عمر عجب میگذرد !

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.......


بالا می برن یا بالا میارنت؟!!!!




دو تا دختر یکی خیلی خوشگل و یکی خیلی زشت میرن تو یه شرکت واسه مصاحبه که اونجا یکیشون استخدام بشه.
مدیر شرکت یه نگاه بهشون میندازه و میگه قیافه اصلا برای من مهم نیست و مهم فرهنگ و علم شماست !!
از خوشگله میپرسه که جمعیت ایران چند نفره؟
میگه هفتاد میلیون و مدیر میگه آفرین درست جواب دادی !!
رو میکنه به زشته میپرسه خب این هفتاد میلیون نفر رو یکی یکی نام ببر؟






اینکه خوبه
یه مرد اگه باهاشون بود جمعیت چینم باید نام میبرد تک تک !




وقتی نیازت دارن
بالا میبرنت
اما وقتــی نیازشون برطرف شـد
بالا میارنت.....!

بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود

بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ...... پسته بی مغز چون لب وا کند رسوا شود...


ما دیگه کی هستیم !!!!!!!



علامه جعفری تعریف می کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم»


علامه گفت: وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه.  زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند»


علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می خندید.






 علامه جعفری از بزرگترین فیلسوفان جهان هستند ایشان نویسنده کتاب تفسیر نهج البلاغه (20 جلد) و کتاب تفسیر مثنوی معنوی (15 جلد) هستند

... آنکه را اسرار حق آموختند مهر کردند به لبانش دوختند ...

چکش



قاضی: شما متهم شدین که مادر زنتون رو با چکش به قتل رسوندین!
یکی از حضار: نامرده کثافت!
قاضی: و متهم شدین که زنتونم با همون چکش به قتل رسوندین!
یکی از حضار: نامرده دیوثه کثافتتتتت!
قاضی: شما کی هستی که اینقد فحش میدی؟!
یکی از حضار: من همسایشم، دو ساله ازش چکش میخوام میگه ندارم!



اگه گفتی چی نوشته !؟

اگه گفتی چی نوشته !؟



مارشال دوگل در یونان در گذشت


ایده جالب


بیست سال بعد...
این مادر به همراه سه فرزندش تصمیم گرفتن به مناسبت روز تولد پدر خانواده، یک عکس قدیمیشون رو آپگرید کنن و به عنوان هدیه تولد به پدرشون بدن. ایده جالبیه


قدر دانی از مادر


بعضی وقتا دلم واسه مــامــانم میسوزه
وقتی میام تو اتاقم و غرق دنیای مجازی میشم
و اون تنها نشسته تلویزیون می بینه



چه نسل بی عاطفه ای شدیم ما



مادر ...... و هرچه از تو بگویم کم گفته ام

مــــــــــــــــــادر یعنی وقتی از شیمی درمانیش برگشت، غذایی که پسرش هوس کرده بود رو درست کرد



مادر




گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت
 شبها بر گهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من، بر غنچه گل شکفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
 پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست

ضعیفه یا عسل ؟!!!!!!!!!





قدیما لحن مردا: بپر غذا رو بیار ضعیفه !!!
گشنگی مُردیم صب تا شوم چه غلطی میکنی تو خونه 



امـــــــــا حالا :
عسلم ظرفا نوبت منه یا تو




البته مردای قدیم فقط یه ضعیفه داشتن ولی مردای الان 4-5 تا عسل دارن



ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ یاﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ؟


یک ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ،
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻠﻮﺍﻧﺎﻧﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ
ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ، ﺷﻤﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ
... ﻭ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ
ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺯﺩﺍﻥ
ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﺑﺎ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
یک ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ۱۰ ﺗﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

ﻫﻤﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ یکی ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ
ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻭﻥ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ




مناجات یک دختر


این پسرایی که ته ریش دارن
اینایی که باشگاه نرفتن و هزار تا قرص و آمپول نزدن
اینایی که زیر ابرو بر نداشتن
اینایی که قدشون نه خیلی بلنده نه کوتاه
اینایی که موهاشون نه بلنده نه بلوند
اینایی که واسه جلب توجه دخترا تو خیابون هزارتا دلقک بازی در نمیارن
اینایی که وقتی که تو کوچه تاریک دختر از روبرو بیاد سرشونو پایین میندازن تا دختره احساس آرامش کنه
اینایی که تو تاکسی جمع میشینن تا دختره راحت باشه
اینایی که با دوس دخترشون مثه پرنسس رفتار میکنن
اینایی که تک پرن.
.
.
.
.
.

.

.
اینا ... هنوزم هستن !؟ :))



شائولین


کشیدن ترمز دستی قبل دعوا تو خیابون 
قدرتی به آدم میده 
که فنون معبد شائولین در چین همچین قدرتی رو نمیده 
مخصوصا صداش زااااااااااااااااارت 




اون خانومی که تو سمند میگه "درب خودرو باز است"


بالاخره اون خانومی که تو سمند میگه "درب خودرو باز است" رو پیداش کردن