از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

قلبم برای تو می تپه

قلبم برای تو می تپه

حتی اگه بیرون سینه ام باشه

همیشه بدتری هم وجود دارد.... پس ناامید نباش

 یکی از دوستان نوشته بود:


""داشتم فکر می کردم آخرین باری که آرامش داشتم کی بود، دیدم دوران کودکی بود""


خوستم بهش بگم  خوشبحالت دوست من

من یادم نمیاد تو کودکی هم آرامش داشته باشم


ما دیگه کی هستیم !!!!!!!



علامه جعفری تعریف می کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم «یا امام رضا دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی نشونه شم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه من پیامتو بگیرم»


علامه گفت: وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری». حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه.  زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاش می کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند»


علامه میگن این داستانو برا شهید مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می خندید.






 علامه جعفری از بزرگترین فیلسوفان جهان هستند ایشان نویسنده کتاب تفسیر نهج البلاغه (20 جلد) و کتاب تفسیر مثنوی معنوی (15 جلد) هستند

... آنکه را اسرار حق آموختند مهر کردند به لبانش دوختند ...

قدر دانی از مادر


بعضی وقتا دلم واسه مــامــانم میسوزه
وقتی میام تو اتاقم و غرق دنیای مجازی میشم
و اون تنها نشسته تلویزیون می بینه



چه نسل بی عاطفه ای شدیم ما



مادر ...... و هرچه از تو بگویم کم گفته ام

مــــــــــــــــــادر یعنی وقتی از شیمی درمانیش برگشت، غذایی که پسرش هوس کرده بود رو درست کرد



مادر




گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهن گرفتن آموخت
 شبها بر گهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من، بر غنچه گل شکفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت
 پس هستی من ز هستی اوست، تا هستم و هست دارمش دوست

خدایا ااااااااااااااااااا



خداوندا تو کریمی ، رحیمی ، رئوفی ، شافی و قادری به انجام هر کاری قسمت میدم به ٩٩ اسمت :
تو این روزای آخر سال هیچ پدر و مادری رو شرمنده بچه و خانوادش نکن...
نگذار دل هیچ مریضی روی تخت بیمارستان بلرزه و غصه تنهایی رو بخوره...
چشم هیچ یتیمی به داشته های همسن و سالاشون اشک نبینه و بغض نگیره...
همه پدرا و مادرای مریض رو شفا بده و در این آخرین روزهای سال دل همه ی بندگان خوبت رو شاد کن...
هیچکسی تو این روزا سیاهپوش عزیزاش نشه... هیچکس...
راستی !
این عاشقا رو هم یه نگاهی بنداز ...

تو نیکی می کن در دجله انداز ............



امروز نمی دونم جواب کدوم کار خوبم رو گرفتم !

رفتم صد گرم نخودچی گرفتم، داشتم می خوردم

که یهو دیدم یه پسته توشه !!!!!

باور کنید اشک توی چشمام حلقه زده بود :'( خدایا شکرت 


به سلامتی تو.....

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره ...
.
.
.
به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه ...
.
.
.
به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست ...
.
.
.
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن ...
.
.
.
به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن ...
.
.
.
به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه ...
.
.
.
به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست ...
.
.
.
به سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه ...
.
.
.
به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمیه!
.
.
.
به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند ...
.
.
.
به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !
.
.
.
به سلامتی کسی که دید بغلیش تو تاکسی پول نداره
به راننده گفت : پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن!
.
.
.
به سلامتی بیل! که هرچ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه ...
.
.
.
به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره ...
.
.
.
به سلامتی اونی که بیکسه، ولی ناکس نیست ...
.
.
.
به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه ...
.
.
.
به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن ...
.
.
.
گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند ...
.
.
.
بسلامتی اون دختری که حاضره زیر بارون خیس بشه ولی‌ سوار ماشین هیچ پسری نشه ...
.
.
.
به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :
اون رفیق منه
وقتی باختم گفت :
من رفیقتم ...
.
.
.
به سلامتی کسی که وقتی بهش زنگ میزنی و خوابه
ولی واسه اینکه دلت رو نشکنه میگه: خوب شد زنگ زدی؛ باید بیدار میشدم ...
.
.
.
به سلامتی‌ اون بچه‌ای که شیمی‌ درمانی کرده همه ی موهاش ریخته
به باباش میگه بابا من الان شدم مثل رونالدو یا روبرتو کارلوس؟
باباش میگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تیپ تری ...
.
.
.
به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته
بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌
انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی ...
.
.
.
به سلامتی دریا که همه با لبش خاطره دارن !
.
.
.
به سلامتی همه اوونایی که
دلشون از یکی دیگه گرفته
ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن
میگن بخاطر غروب پاییزه ...
.
.
.
بسلامتی با ارزش ترین پول دنیا "تومن"
چون هم تو هستی توش، هم من ...
.
.
.
به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه ...
.
.
.
به سلامتی اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن !
آخرشم دق میدن مارو !
.
.
.
سلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!
.
.
.
به سلامتی اون پسری که خواست آدم بشه ...
ولی یه دختر اومد تو زندگیش و نذاشت و بهش فهموند که
همیشه پای یک زن در میان است !
.
.
.
به سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن
که شبیه باباهاشون بشن
نه مثل جوونای امروز که ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون بشن !
.
.
.
به سلامتی کسیکه تو خیالمونه ولی بیخیالمونه ...
.
.
.
به سلامتی دوست خوبی که
مثل خط سفید وسط جاده است
تکه تکه میشه
ولی بازم پا به پات میاد ...
.
.
.
به سلامتی باغچه ای که خاکش منم گلش تویی و خارش هرچی نامرده ...
.
.
.
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه
میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش،
اما بچه اش خجالت میکشه
به دوستاش بگه که این پدرمه ...
.
.
.
به سلامتی نوشابه که خانواده داره و خیلی ها همینش هم ندارن !
.
.
.
به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با یه شلوار کردی دور زد ...
.
.
.
به سلامتی سرنوشت که نمی‌شه اونو از سر نوشت ...
.
.
.
به سلامتی اون رفتگری که تو این هوای سرد و وانفسای بی عدالتی داره به عشق زن و بچه اش کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره ...
.
.
.
به سلامتی اون کارگری که از افتضاح اختلاس 3000 میلیارد تومانی خبر داره اما باز اول صبح بچه شو میبوسه و برای ماهی 200 هزار تومان پول حلال میره سر کار و عرق میریزه ...
.
.
.
به سلامتی اونهائی که دوستت دارم رو درک می کنند و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن ...
.
.
.
به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوست دارن ...
.
.
.
به سلامتی دوست نازنینی که گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین... چون دارم یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم !
.
.
.
و در آخر به سلامتی تو، که از همه بهترینی ...

ایرانی خسته است

دلم میخواد فقط یه بار برم نشست سازمان ملل ، برم برا سخنرانی پشت تریبون ، فقط یه جمله بگم

 

بگم : ایرانی ها خیلی خستن ، سر به سرشون نذارید .. 

عشقو یاد بگیریم

زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یکشب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم 
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است! 

در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد
و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم. 
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟ 
او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در
سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد! 
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم. 
اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار: 
درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد. 
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!
کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید.
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
 

کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست 
 شاد کردن است
زندگی قهقهه نیست 
 لبخند است

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم

بدینوسیله
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
 و مسئولیت های یک کودک هشت ساله را
 قبول می کنم!
 
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
 و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است...
 
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
 چون می توانم آن را بخورم...
 
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم
 
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم
 
می خواهم به گذشته برگردم،
 وقتی همه چیز ساده بود،
 
 وقتی داشتم رنگها را،
 جدول ضرب را
و شعرهای کودکانه را
 یاد میگرفتم...
 
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم
 
می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است
 و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم...
 
 
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدرزیباست
و همه راستگو و خوب هستند...
 
 نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
 خبرهای ناراحتکننده، صورتحساب، جریمه و ...
 
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم...
 
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
 
 به یک کلمه محبت آمیز، 
 به عدالت،
 به صلح،
 به فرشتگان،
 به باران،
 و به . . .
 
این دسته چک من،
 کلید ماشین،
 کارت اعتباری
 و بقیه مدارک،
 مال شما!
 
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم !

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

خدا قوت مهربانی

چه حس نابیه وقتی اون پیرمردِ رفتگر باصفایی که تو این هوای سرد، در جواب خسته نباشیدِ خیلی خیلی ساده ات ، با لهجه قشنگش و با لحن مهربونش ، چنان "گرم" میگه: "زنده باشی، سلامت باشی، خدا حفظت کنه جوون" در حالی که داره خیابون رو جارو میزنه ...   سرما یادت میره از گرمی جواب و سادگیِ ذاتش

 

 

 

خیلی خیلی دوست دارم بدونم دنیا از دید اون چه شکلیه؟ حتما ساده و قشنگه...

نمیدونم نسل این آدمهای "ساده" که "بوی ناب آدمیت" میدن تکرار میشه؟

ن زندگی را دوست دارم

من زندگی را دوست دارم ولی

 

از زندگی دوباره می ترسم!

 

دین را دوست دارم ...

 

ولی از کشیش ها می ترسم!

 

قانون را دوست دارم

 

ولی از پاسبانها می ترسم!

 

عشق را دوست دارم

 

ولی از هجران می ترسم!

 

کودکان را دوست دارم

 

ولی از آئینه می ترسم!

 

سلام را دوست دارم

 

ولی از زبانم می ترسم!

 

من می ترسم

 

پس هستم

 

اینچنین می گذرد روز و روزگار من!

 

من روز را دوست دارم

 

ولی از روزگار می ترسم!

 

غصه هم خواهد رفت

نه تو می مانی
نه، اندوه
و نه،هیچ یک، از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند


من آمدم

من آمدم 

ممنون ای بلاگ اسکای که تونستی منو از فیلتر نجات بدی

اینم از توانمندی های نظام

 امروز صبح که اومدم وبلاگ رو آپ کنم دیدم فیلتر شده !!!!!! 

نمی دونم چرا و به چه علت ؟؟؟؟ 

ولی همین قدر می دونم که این رسم کساییه که قدرت دستشونه و جوابی برای انتقادات ندارند  . برای همین دوست دارند هر کسی که به هر نحوی ازشن انتقاد میکنه رو از سر راه بردارند  

نمی دونم می شه یا نه . ولی دلم نمی خواد سیب زمینی باشم  یکی از علتهای اسم این وبلاگ رو اگه  بخواین هم همینه .  

آخه قبلا هم همین فیلم رو سر من پیاده کردن 

. 

... 

خلاصه عزیزان از امروز به بعد این ویلاگ  فیلتر شده و در ایران عملا به فاک عظمی پیوست  و دسترسی به اون مثل دسترسی به فیس بوک شده....

به امید روزی که بتونیم راحت حرف بزنیم و کاستی هامون رو بوسیله همین راهنمایی و نظرات سازنده  از بین ببریم  . نه اینکه صورت مساله رو پاک کنیم ..... 

ابتکار بی نظیر برای تبریک پنچاهمین سالگرد ازدواج

بعضی از نوشته ها باعث میشه به خودمون بیاییم و فکر کنیم ما برای خوشحال کردن همسرمان چی کار کردیم تا به حال....  

 

یک پیرمرد امریکائی که بشدت به همسرش عشق می ورزد؛ تصمیم گرفت برای سالگرد پنجاهمین سال ازدواجشان ، برای همسرش یک سورپرایز اساسی ترتیب بدهد. برای این منظور به یکی از شرکتهای بزرگ تبلیغاتی مراجعه نموده و سفارش داد تا پیغامی به همین منظور بر روی یک بیلبورد در یکی از شلوغ ترین آزادراه های شهر"سن فیلیپ" به نمایش بگذارد. او خواست علاوه برهمسرش همه مردم شهر بدانند که چقدر همسرش را دوست دارد. او برای اینکه همسرش را متوجه این کار کند با یکی از دوستان پلیس هماهنگ کرد که وقتی او و همسرش به نزدیکی تابلو رسیدند؛ خودرو آنها را به منظور تخلف متوقف نموده و به بررسی مدارک انها بپردازد که از این طریق همسرش قطعا متوجه این بیلبورد خواهد شد. اتفاقا همین طور هم شد وهمسرش متوجه این قضیه شد و در همین هنگام پیرمرد قصه ما با تقدیم دسته گلی به همسرش برای 50 مین بار سالگرد ازدواجشان را به اون تبریک گفت 

 

 

لبخند رو از هم دریغ نکنیم

هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتوانند لبخندی به کسی ببخشد و
هیچ کس آنقدر ثروتمند ، که به لبخندی نیاز نداشته باشد‎
پس لبخند رو از همدیگه دریغ نکنیم

 

بغض و ماه رمضون

با نزدیک شدن ماه رمضون این سوال باز پیش میاد که :

خدایا فرو دادن این همه بغض روزه رو باطل نمی کنه !؟

کاش می تونستی پیله نباشی

کاش می تونستی با واقعیت ها روبرو بشی
سکوتت نشونه نداشتن حرف در برابر کار هاییه که میکنی
من نه دلگیرم و نه کینه ای
خودت برای خودت پیله ای نساز که بعدا نتونی اونو پاره کنی و بیای بیرون
فقط اونایی باید پیله بسازندکه مطمئنن بعدا پروانه می شن

زیبایی

زیبائی های این دنیا هیچکدوم پایدار نیست  

 لحظه ایی بعد دنیا میتونه همه رو ازت بگیره  

 اگر قلب ات صاف بود خوشبختی حتی اگر زشت ترین آدم روی زمین باشی و هیچکس نگاه ات هم نکنه  

 اگر زشت بودی و کسی گفت دوست دارم میدونی با قلب اش حرف میزنه نه با چشم اش  

 وقتی هم کسی نگفت دوست دارم میدونی حتما با چشم هاش درباره ات قضاوت کرده نه دلش  

باز هم من غریبه ای تنها ....

باز هم من
غریبه ای تنها
تکه تکه های وجودم را بر دوش میکشم
میروم
به کجا؟!!
با تاروپودی خسته و سوخته
به کدامین سرزمین می توان کوچ کرد
در کدامین وادی شانه های خسته و لرزانم تاب میاورد
کی نای مردن بیابم؟!!
دلم سخت گرفته است
از من
از تو
از شب گریه ها
از من
از من
از من ...
از من نیز میگذرد
اشک میریزم
بی صدا
دلم برای رفتن پر میکشد
دلم پر میکشد
خسته ام
خسته ام
اغلب زندگیم را می بازم
ساده
ارزان
بدون حریف
 
خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم
قلم نعره کشید ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گردیدند ...
همه از من تقاضای سکوت کردند .
ولی قلم  من میدانست که باید شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند .
کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شود .
و ... افکارم میدانستند که از در همی همانند زنجیری سر در گم می شوند .
و من خاموش سکوت را برگزیدم .
اما ....
چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .
و قطره های اشک و اندوه دل
مثل باران بهار
ارمغان کویر گونه ها شدند

مردی و نامردی

مردان در مسیر عشق به وسعت نا متناهی نامردند ، گدایی عشق میکنند ، تا زمانی که به تسخیر قلب زن مطمئن نیستند ، اما همینکه مطمئن شدند ، نا مردی را در حد مردانگی انجام می دهند (دکتر علی شریعتی ){-6-}{-51-}{-31-}

ما گشته ایم

ما گشته ایم نیست تو هم جستجو مکن 

ان روزها گذشت دگر ارزو مکن 

دیگر سراغ خاطر های مرا نگیر  

خاکستر گداخته را زیر و رو مکن   

در چشم دیگران منشین در کنار من 

ما را در این مقایسه بی ابرو مکن 

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو  

دیدار ما یک تصویر بی نهایت است 

با یکدیگر دو ایینه را رو به رو نکن  

  

برگرفته از وبلاگ   

http://emshab.blogsky.com/