لاک پشت
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. سنگپشت، ناراضی و نگران بود. پرندهای درآسمان پر زد، سبک؛ و سنگپشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پُشتم را این همه سنگین نمیکردی.
من هیچگاه نمیرسم. هیچگاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت نا امیدی.
خدا سنگپشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُرهای کوچک بود. و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمیرسد. چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است.
حتی اگر اندکی. و هر بار که میروی، رسیدهای. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پارهای از هستی را بر دوش میکشی؛ پارهای از مرا.
خدا سنگپشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور.
سنگپشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتی اگر اندکی...
من خانه ای ندارم،
حرفی نمانده است.
دیوار و سقف خانه من،همین هاست که مینویسم.
همین طرز نوشتن،از راست به چپ...
" چه با شکوه است ببینی در این زمانه ای که بسیاری در اعماق نا امیدی ها به گل نشسته اند ، بی نظیر انسان هایی چون شما بزرگواران با تمام وجود پرواز را فریاد
می زنند "
یک سال دیگر نیز گذشت ...
در فصل زیبای بهار بود که صفحه ی سبز زندگی شکل گرفت ...
آرام آرام به راه افتاد ، در رگ های این خاک جان گرفت و سرود سبز پیروزی را نجوا کرد ...
با تمام فراز و نشیب هایش ادامه داد و مسافران بسیاری را با خود همراه دید و اکنون برای چندین و چند انسان بی نظیر پیام آور زندگی است ...
به میهمانی چشم هایتان می آید ، با جرعه ای اشک و امید بزم عشق و آزادی را به راه می اندازد ، وجودتان را جانی تازه می بخشد و به پرواز در می آورد ...
روزی خواهد آمد ، و شما از پیروزی های سبزتان خواهید گفت ...
راز زندگی رسالتی سنگین به وسعت جهانیان بر عهده دارد و با تمام وجود این راه را ادامه میدهد و با اقدامات متفاوت تری میزبانتان خواهد بود ...
راز زندگی در دستان شماست ...
با تمام وجودم برایتان زیباترین لحظات را هدیه میخواهم از خدای فراوانی و ثروت ...
تبریک مرا پیشاپیش پذیرا باشید ...
درود بر وجود متعالی و زیبای شما ...
" سال نو مبارک "
یادم باشد قبل از هر کاری با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعد از آن با مشت بر فرقم نکوبم...
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود...
یادم باشد باکسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود...
یادم باشد قلب کسی را نشکنم...
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد...
یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم...
یادم باشد امید کسی را ناامید نکنم شاید این تنها داراییش باشد...
یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه میتوانند مهربان و دلسوز باشند...
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقاتم...
سرم متورم شده... دکتر ها میگویند توده ای از حرف های نگفته است....
چرا تو جلوه سازه ای بهار من نمیشوی .... چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی
بهار من گذشته شاید شکوفه ی جمال تو شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید تو را چه حاجت نشانه ی من...
تویی که پا نمی نهی به خانه ی من.... چه بهتر ان که نشنوی ترانه ی من
روزهای خســــته ی اســــفند
از پی هم می دوند....
و مــــن در حساب و کتاب امسال
باز تو را کــــم آورده ام....
رسم روزگاره :
کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه او را در آغوش بگیری . پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، و تو خیال میکردی تا آخر دنیا می تونی هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا کنی .
رسم روزگاره :
کسی که از دیدنش سیر نشده ای زود از دنیای تو میرود ، بدون اینکه حتی ردی و نشونی از خودش در دنیای تو به جا بزاره .چه آرزوهایی با او نداشتی ، چه آینده ی زیبایی را با او می دیدی، فرصت نشد که فقط یک بار سرت را بر روی شانه هایش بزاری و گریه کنی.
رسم روزگاره :
وقتی از هر روزی بیشتر به او نیاز داری ، وقتی هنوز خوشبختی را در کنار او حس نکردی ، وقتی هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده ای ، درکمال ناباوری می بینی که او را در کنارت نیست . چه فکر پوچی بود که دست در دست او خنده کنان تا اوج آسمان خواهی رفت و او صورتت را پر از بوسه میکند.
رسم روزگاره :
با خود گفتی اگر این بار ببینمش دست او را می گیرم ، خیلی محکم می گیرم و نمی گذارم که برود . او باید برای همیشه پیشم بماند . دستی را گرفتی اما این دست کیست که خیلی سرده ؟ تو دست در دست تنهایی دادی . اون دست رهات نمی کنه !
رسم روزگاره :
او که میرود ، برای همیشه هم می رود .و آنقدر تنها می شوی که حتی نام روزها را فراموش میکنی و گذشت زمان را احساس نمی کنی ، از صدای تیک تیک ساعت بیزار می شوی و با آنکه تنگ دل تو شکست اما ماهیش آزاد نشد.
راستی تو که او را خیلی دوست داری: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهایت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هدیه ای ، شاخه گلی بدهی و پس قدر لحظه لحظه ی این روزها را بدان . او را در آغوش بگیر و تا فرصت داری به او بگو :
دوستت دارم
اینگونه نگاه کنید ...
مرد را به عقلش نه به ثروتش
زن را به وفایش نه به جمالش
دوست را به محبتش نه به کلامش
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
درس را به استادش نه به سختیش
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
دل را به پاکیش نه به صاحبش
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید!
دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده است که قید میکند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.
گرچه این مسئله از نظر صرفونحو دستوری بیاشکال است اما واقعیت اعجابآور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده میشود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده میشود هم 24 مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بیاشکال است، یعنی 24=24.
با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نمودهاست که این مسئله درمورد همه چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق میکند. به کلماتی که دفعات بهکار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:
دنیا 115 / آخرت 115
ملائک 88 / شیطان 88
زندگی 145 / مرگ 145
سود 50 / زیان 50
ملت (مردم) 50 / پیامبران 50
ابلیس 11 / پناه جستن از شر ابلیس 11
مصیبت 75 / شکر 75
صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣
فریب خوردگان (گمراه شدگان) 17 / مردگان (مردم مرده) ١٧
مسلمین ۴١ / جهاد ۴١
طلا 8 / زندگی راحت ٨
جادو ۶٠ / فتنه ۶٠
زکات ٣٢ / برکت ٣٢
ذهن ۴٩ / نور ۴٩
زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵
آرزو ٨ / ترس ٨
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨
سختی ١١۴ / صبر١١۴
محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴
مرد ٢۴ / زن ٢۴
همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:
نماز 5، ماه ١٢، روز ٣۶۵
دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣
دریا + خشکی = 45=13+32
دریا = %1111111/71= 100 × 45/3
خشکی = % 88888889/28 = 100 × 45/13
دریا + خشکی = % 00/100
دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب 111/71% و خشکی 889/28 % از کره زمین را فراگرفته است.
آیا همه اینها اتفاقی است؟
سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد (صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟ قرآن هم دقیقاً همین را بیان میکند.
این متن را برای همه دوستان و مسلمانانی که میشناسید بفرستید.
آقا فرقی نمی کنه ولنتاین یا سپنداز مذگان به هم تبریک بگین وکادو بدین تو مملکتی که همش غم و غصه است و به هر مناسبت یا بی مناسبتی داریم گریه می کنیم چه بهتر که دو روز بخندیم و شاد باشیم
بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"بابا، خالی می بندی". احتمالا پسرم به پسرش خواهد گفت:"زمان ما یک چیز سرد و سپیدی از آسمان به زمین می ریخت" و پسرش خواهد گفت: "بابا، خالی می بندی
روز تولدت شد و نیستم من کنار تو ،
کاشکی می شد که جونم و هدیه بدم برای تو
درسته ما نمی تونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
می خوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه ، لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون ستاره های آسمون
به جای شمع می خوام برات غم هات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت کنی و منم ستاره بیارم
اشک چشات و پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشون و ستاره هاش ، دریا و موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش ، بارون و قطره ، قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس
با یه قلب عاشق و بی قرار فقط می خواد بهت بگه
دوستت دارم خیلی زیاد
خیلی زیاد خیلی زیاد
تقدیم به همسر عزیزم که وفادار ترین بوده و هست
به کوری چشم بعضیا ......
قوانین زیبای زندگی!
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمانت را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است
فقط در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی !
حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق، خود میداند آئین بزرگ دانستنت را
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود
و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود
در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد
میداند که باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ...
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت
با تمام توان
و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...
زلال باش ... ، زلال باش ... ،
زلال تر از قطرات اشک
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی
یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست
دو چیز را همیشه فراموش کن:
خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند
همیشه به یاد داشته باش:
در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار
در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار
در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار
در نماز ایستادی دلت را نگهدار
دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو
چرا که هر دو پایان پذیرند
قدر خانواده ات رابدان ....((بی نهایت زیبا))
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اوو!! معذرت میخوام
من هم معذرت میخوام ,دقت نکردم
ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه ,خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم
اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم
کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار“
قلب کوچکش شکست و رفت
فهمیدم که چقدر تند حرف زدم
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی
رو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی .آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی
رام ایستاده بود که سورپرا یزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی
در این لحظه احساس حقارت کردم
شکهایم سرازیرشدند.آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
یدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم
نمیبایست اون طور سرت
داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو
فت : اونا رو کنار درخت پیدا کرد م ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو
آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.
و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان
چه سرمایه گذاری
ناعاقلانه ای !!
اینطور فکر نمیکنید؟!!
به راستی کلمه
“خانواده“ یعنی چه ؟؟
میرسد آن شب بگوش ازسرای مرد مسکینی صدای شیونی
درشکنجه زایمان نعره ها بر میکشید ازدل زن آبستنی
نیست دکتر تا زند از پی تسکین سوز دل یک سوزنی
از طبابت بی خبر پیر زالی بر تن بیمار مالد روغنی
دم به دم آن شب چراغ کشته می شد تا که بادی وزید از روزنی
با چنین رنج و عذاب آن شب آنجا یک پسر زاد ویکی دختر زنی
زن بعد از زایمان مرد! یافت زیر خاک جای ایمنی
مرد بعد از مرگ زن دید نتوان کودکان را بی سر وسامان گذاشت
رفت ویک زن دیگر گرفت
زن پدر مادر نشد زان که دست رد بر سینه ی آنها نهاد تا نهال کودکی
در نهاد آن دو تن سوء اثر بر جا گذاشت
رفته رفته آن پسر پا به راهی زشت وبا رفتار نازیبا گذاشت
خواهرش هم شد خراب چون بنای دوستی با دختری رسوا گذاشت
عاقبت دختر شبی در منجلاب ننگ وشهوت غوطه خورد
تا که در بستر مرگ افتاد و فسرد
در همان شب آن پسر بود از بامی به بامی در خیال دستبرد
ناگهان از لغزش پا افتاد و مغزش گشت خرد
آری تلخ کام و تیره بخت هر دو در یک شب به دنیا آمدند
هر دو در یک شب به سختی زین جهان بستند رخت
آن دم که مرا می زده در خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه انگور بکارید
آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات
یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات
هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ساقی
بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی
جز ساغر و میخانه و ساقی نشناسم
بر پایه پیمانه گشادیست اساسم
گر همچوی همای از عطش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم ؛ نهراسم
آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
تا در سفر دوزخ این باده بنوشم
بر خاک من از ساقه انگور بکارید
اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
گفت از جان بگذرد آن کس که مفتون من است
گفتمش با بوسه ای بی خود ز خود کردی مرا
گفت این خاصیت لبهای میگون من است
گفتمش من واله و شیدا و مجنون تو ام
گفت شهری واله و شیدا و مجنون من است
گفتم ای گل رسم و راه خوب رویان چیست ؟
گفت : بی وفایی رسم من بی داد قانون من است
میل به عشق،قاطعانه ترین نشانه برای اثبات وجود خداوند است
عشق پرتویی جادویی است
بانوی قصه های شبانه ! ترانه پوش
بنشین کنار من ، غزلی تازه دم بنوش
بنشین کنار من ، نفسی تازه کن ، بخواب
در من بپیچ دختر زیبای دیرجوش !
با من بجوش ! قُل قُل صد بوسه ! غلغله
غوغایی از تو می شود این شب ، شب خموش
در من شبیه کولی شبگرد کوچ کن
بگذار کوله بار دلت را به روی دوش
چوپان واژه واژه من باش در شبی
که می رسد صدای شغالان از آن به گوش
بردار باز نی لبک باد را ؛ بزن
از میش ِماه ، شیر ِجنون و عطش بدوش
رو کن به آسمان ، به زمین اقتدا نکن
در کار گِل نباش ، برای دلت بکوش
مردم به فکر قصر شنی روی ساحل اند
عاشق به فکر وسعت دریای روبه روش
پارو بزن ! نه... منتظر بادها نباش
یک قایق است و کثرت امواج پر خروش
هی غصه می خوری که چه؟!...عشق از سرم گذشت
ما نیستیم مشتری شهر غم فروش
پالان غم کج است ، تو بر رخش عاشقی
بگذار زین و بگذر از این قاطر چموش
عشق است شوکران و بمیریم اگر : شهید
غم ، سم خودکشی حقیرانه : مرگ موش
نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دوسالی می گذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی و آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار، او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او هم نشین و همزبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی اینچنین آغاز شد دلبستگی
***
وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر
باران نباش تا با آن التماس به پنجره بکوبی که نگاهت کنند
ابر باش که با التماس نگاهت کنند که بباری
تو هم با من نمی مانی
برو بگذار برگردم
دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم
برایت می نویسم : آسمان ابریست ، دلتنگم
و من چندیست دارم با خودم ، با عشق می جنگم
اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشم هایم را ، سکوتم را ، صدایم را
اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می نشانم پای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم ، بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن ، چیزی بگو ، هر چند تکراری
تو هم حرفی بزن ، چیزی بگو ، هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری
خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی اینبار
بیا و خرده هایم را از زیر دست و پا بردار
تو هم با من نمی مانی ، برو بگذار برگردم
در دیاری که مردمانش عصا از کور می دزدند من ساده دل , صداقت جستجو کردم
با عرض پوزش از همه خانومای محترم که اصلا راجع به شخصیت پاکشون نمیشه هیچ ایرادی گرفت . طرف صحبت من اون دسته از خانومایی هست که راحت هر کاری می کنن و ...
دیدین بعضی ازین دخترای بی قیدی که خودشون همه کاری می کنن ؟
وقتی ازشون می پرسی چه شوهری دوست دارن می دونی چه جوابی بهت می دن ؟
می گن نجیب با صداقت ،خوش اخلاق ، پولدار ،به روز و باایمان ....
این دوتای آخر برام خیلی جالبه ...
آخه از ایمانی میگن که خودشون اصلا بهش پایبند نیستند.
می دونین به روز بودنش رو برا خودشون می خوان و ایمانش رو برا دیگران .
نمی دونم اگه خودشونم باشن آیا همین جوری میشن یا نه؟ !!
خدا هم خوب می داند چرا بنده نمی آید...
.
.
در این دنیای وانفسا کسی دل را نمی خواند...
.
.
همه در جنب و جوش خود به دنبال کسی هستند ...
.
.
رفیقان هم گرفتار عزیز و دلبری هستند ...
چون وقتی محرم میآید...
ستار ..... صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یکماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع میکند و آخرین ورژن! پوسترهای حضرت علیاکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
آقای .... تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند و تا آخر سال هم مشتریهایش را!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه میزند و علم میکشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمیافتد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دستههای عزاداری اسفند دود میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
نیما پشت ماکسیمایش مینویسد "من سگ کوی حسینم" ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ۱۱ماههاش دور نمیشود!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
حاج .... مداح معروف شهر، بابت ۷ ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را میگیرد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
.... رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر ۳۰شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد و ۳۳۵ روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را میدوشد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما میگرید!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
حاج آقا ....، ۹شب مردم را به تقوی دعوت میکند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
کل یوم عاشورا
یعنی...۱۰ روز و شب ...غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی...چند مسجد و چند تکیه !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم میرود
تا سال بعد !
تا یاد بعد!
به دردهم اگرخوردیم قشنگ است.
به شانه بارهم بردیم قشنگ است.
دراین دنیاکه پایانش به مرگ است.
برای هم اگرمردیم قشنگ است
خدای رحیم و رحمان!
خدای خوب و مهربان خدای صبور و بی نیاز!
خدایی که مظهر قدرت، عزت، شرافت و پاکی ها هستی!
تو را فقط، فقط به خودت، تو را به بی کرانی دریاهایت، تو را به عظمت کوههایت، به مخلوقاتت، به آفرینش پدیده هایت،
و فقط به نام زیبای الله ات که مظهر همه چیز است قسم میدهیم، که کمکمان کن تا دستگیر بندگانت شویم، کمک مان کن تا ما هم مانند تو صبور، عظیم، شریف و پاک شویم تا بتوانیم همانی باشیم که گفتی و خواستی و اشرف مخلوقات باشیم
ما را از بندگانت بی نیاز گردان و رحمتت را از ما ردیغ مدار همانگونه که تا به حال نیز نکردی و ما تنها و تنها نیازمند همین رحمتت هستیم و از هر آنچه در بهشت وعده دادی فقط رضای تو را می خواهیم نه بهشتت را.