از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

از همه چی و همه جا

هر چی رو که فکر می کنم جالبه می نویسم هر کی دوست نداره نخونه انتقاد کردن کار منه اگه خوشتون نمیاد مشکل من نیست

چوپان دروغگو

کاش چوپان درغگو می دانست نمی تواند عاشق شود ....

کاش عاشق می دانست نباید دروغ بگوید.... 

کاش دروغگو می دانست باید برود... 

.

نظرات 2 + ارسال نظر
الهه تنها جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:31 http://hamsafarepaeez.blogsky.com

سلام محرب عزیز
وبلاگ زیبایی داری.
می خواستم به نوان خواهر بهت کمک کنم ...اگه قابل باشم.باید بدونی که هر ادمی دارای ارزشه و نباید بزاری هیچکس احساس تو رو به بازی بگیره . تو یه پسری با یه غرور مردونه که بهش ارزش میده .عشق واقعی خداست . کسی که نه خیانت بلده نه بی وفاست . نه تنهات می ذاره و نه نارو میزنه . کسی که به تو وفا نکرد به دیگری هم نمیکنه. توبه ی گرگ مرگه ....
شاید الان قبول حرفام برات دشوار باشه اما بعدها به حرفم میرسی. بابت تنهایی هم نباید غم بخوری خدا هم تنهاست ...اگه تنهایی بدون خدا خیلی دوستت داره که می خواد توی تنهایی به اون برسی...
خودتو پیدا کن...
تو خودتو گم کردی...فراموش کردی
منم مثل توام ...الان بعد از ده ماه تازه میفهمم چه قدر احمق بودم که غرورمو به خاطرش شکستم...چه قدر اشک ریختم و التماس کردم ولی چی شد ؟
اون به من برنگشت اما خدا دستمو گرفت و نذاشت زمین بخورم ...
اگه می خوای کمکت کنم به حرفام فکر کن. بهت قول میدم هم ه چی درست میشه
نبینم غم داری
هرچی ارزوی خوبه مال تو..
منتظرحضورت!

الهه سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 http://hamsafarepaeez.blogsky.com

باز هم سلام...
ممنون که به وبلاگم سر زدی
حرفهایی که بهت زدم به خاطر این بود که نمی خواستم فکر کنی تو این دنیا فقط تو دل شکسته ای و یا تنها....
ما همه مث همیم
ادمای بی وفا زیادن
ادمایی که قدر احساس و نمی دونن و عشق براشون مث بازیه شطرنج می مونه و براشون مهم نیست اونی که مات میشه چه لطمه ای می بینه
بازم بیا خوشحال میشم....
اگه حرفی داشتی که خواستی خصوصی بهم بگی تو قسمت تماس با من برام بنویس تا بخونمش
چهار شمع به آهستگی می‌سوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می‌رسید.
شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می‌میرم....... سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: من ایمان و اعتقاد هستم، ولی برای بیشتر آدمها دیگر چیز ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگر روشن بمانم......... سپس با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده‌اند و اهمیت مرا درک نمی‌کنند، آنها حتی فراموش کرده‌اند که به نزدیکترین کسان خود عشق بورزند .............. طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید، گفت: چرا شما خاموش شده‌اید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید ......... سپس شروع به گریستن کرد........... پــــــــس...
شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانیکه من وجود دارم ما می‌توانیم بقیه شمع‌ها را دوباره روشن کنیم، مـن امـــید هستم.

با چشمانی که از اشک و شوق می‌درخشید ..... کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع‌ها را روشن کرد.

نور امید هرگز نباید از زندگی شما محو شود.





برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد