من جوانی از نسل تقریبا اگه نگم سوخته ولی نیم سوز شده ی دورانم . از نسلی که کودکی خود را در اوج کمبود ها در خوشی گذراند و خاطراتی برایش مانده که آنها را به افسون هایی دست نیافتنی و تکرار نشدنی تبدیل کرده طوری که فکر می کند تکرار این خاطرات برای نسل های بعدی قطعا امکان پذیر نیست . درد دلهایی داردکه که از بد روز گار به دوش می کشد و با نوشتن خاطرات دوران گذشته اش می خواهد سختیهای این دوران را به فراموشی بسپارد و امید دارد تا آینده روشنی برا ی دخترانش بسازد. خیلی وقت بود تو این فکر بودم که همه چیزایی که از بچگی دارم رو بنویسم می دونید زندگی های الان یه جوری شده که ممکنه دیگه نشه اون خاطرا ها رو تجربه کرد. برا منی که دوتا دختر دارم و هر دوتا شون مر بوطه به نسل دهه ۹۰ هستند تجربه خاطرات و اتفاقاتیکه برا خودم که نسل دهه شصتم افتاده تجربه کردنی نیست . ازین رو این جور چیزا رو می نویسم تا همه بخونن و یاد قدیما شده باشه . ضمنا از روز مره های جاری هم ممکنه بنویسم و به اشتراک بذارم و نظر بخوام تا با همه هم نسلهای خودم رو در اون شریک کنم.